۱- شعر: شعر در سرزمین ما فصل فصل تاریخمان را پیوند میزند و تکه تکه هویتمان را میسازد.
یک بند از یک مسمط، انقلاب مشروطه را به جنبش سبز و صوراسرافیل را به کلمه میکشاند. میرزاجهانگیرخان، روشنفکر متجدد ازلی یک قرن پیش را در کنار زهرا رهنورد روشنفکر مسلمان امروزی مینشاند. از اعدام روزنامهنگار معترض در پایان قرن پیش تا حصر رهبران منتقد در پایان این قرن را جلوی چشمانت ردیف میکند. و همه را چه کسی انجام میدهد، علی اکبر دهخدا، ادیب و سیاستمداری که دغدغهاش حفظ ادبیات این سرزمین بودهاست.
۲- سیاست: «یادآر ز شمع مرده یادآر» پیامی یا طعنه ای از سوی رهبران محصور به رهروان تعبیر میشود. معنایش هم چنین است که شعری که علامه دهخدا یک قرن پیش در رثای روزنامهنگار و روشنفکر جنبش مشروطه جهانگیرخان شیرازی سرودهاست، امروز زهرا رهنورد مناسب حال خود دیدهاست و او ما فراموشکاران را خطاب قرار میدهد که به یادشان باشیم. با این برداشت از گپ تلفنی زهرا رهنورد وضعیت به غایت ناامیدکننده و ورای استیصال است. ِیادآر، شمع و مرده. گویا دومینوی شکستهای تاریخی از مشروطه تا جنبش ملی صنعت نفت و انقلاب پنجاه و هفت، امروز بر سر ما خراب شده و درحال گذر است. گویا باز رهبران و همراهان نیمه ی راه همدیگر را رها کرده اند. گویا شمعی در بی خبری مرده است.
آیا براستی رهنورد خواستهاست این پیام را به ما برساند؟ از کسانی که به بخش وسیعیای از جامعه آموختند «امید بذر هویت» است، این پیام بسیار بعید است. همان ها که باورشان بود «ما [مردم] آن صبوری و دانایی را داریم که بدون پرداختن هزینههای سنگین سرنوشت خود را بهبود ببخشیم» همان ها که «انقلابی» بودند و خودشان را «برای سخت ترین شرایط آماده» کرده بودند. باور دارم اگر رهنورد بخواهد پیامی در شرایط کنونی در آستانه پنجمین سالگرد حصرشان و در نزدیکی انتخاباتی مهم به ما بدهد حتما پیامی راهگشا و امید بخش خواهد بود.
این خوانش از شعر رهنورد بیشتر حدیث نفس ماست. ما هستیم که نیاز به یادآوری داریم. مایی که پیام های اصلی را فراموش کرده ایم و کمتر می بینیم.