صفحات

۱۳۹۲ آبان ۲۲, چهارشنبه

اجازه همزیستی (دلنوشته ای در عاشورای ١٣٨٨) *


لپ تاپم را زیر بغل می گیرم. از اتاق بیرون می روم و در اتاق کناری را می زنم. در اتاق را که باز می کند، لپ تاپ را به سمتش می گیرم و بی مقدمه می گویم: بگیرو استفاده کن.
- نه. تشکر. امشب دوستم درستش می کنه و فردا برایم میاره.
- تا شب استفاده کن. شاید بخوای با دوست دخترت صحبت کنی. اگر لازم داشتم میام ازت میگیرم.
آنقدر حالتم جدی است که دیگر مقاومت نمی کند.
به اتاق برمی گردم و غرق در افکارم می شوم.
دوساعت بعد درِ اتاق به صدا در می آید. با لبخند لپ تاپ را به سمتم می گیرد. این بار بی هیچ سخنی از دستش می گیرمش و به سمت میزتحریر برمی گردم. بازماندن در را به معنای دعوتش به اتاق می بیند و دنبالم می آید و با من چشم به صفحه فیسبوکم می دوزد که بی اختیار باز کرده ام. از بالا به پایین. گاهی توقفی و باز کردن صفحه خبری، عکسی یا فیلمی. 
بعد از آن که به همان جای دو ساعت پیش می رسم. لپ تاپ را می بندم و دوباره به سویش دراز می کنم. می گویم: دیگر نمی خواهم این ها را ببینم. با خودت ببرش. از من دورش کن. برو با دوست دخترت صحبت کن. برو برای همه دوست های اروپاییت کریسمس را تبریک بگو و درشادیشان شریک شو. برو از قول من به همه دوست های هموطنت بگو شاد باشید از اینکه جنبش استقلال طلبانه تان شصت سال پیش به پیروزی رسید و شما زنده نبودید که چنین صحنه هایی را ببینید. به همشون بگو که ما می خواهیم گاندی باشیم و گاندی وار آزادی و استقلالمان را می جوییم، ولی ما را به حسین شدن و حسینی وار آزادگی را فریاد زدن سوق می دهند.
بار دیگر با احساساتم و افکارم تنها می شوم و البته بدون آن محرک مجازی. در خیال خودم حکومتیان را خطاب قرار می دهم.

چرا نگذاشتید روزها و شبهای کمپین انتخاباتیمان به درازا بکشد؟ چرا همه دوندگی ها، فریادزدن ها، بحث کردن ها و نوشتن هایمان را بی ثمر گذاشتید؟ ما که همه خنده ها، گریه ها، شادی ها، غم ها خلاصه همه هیجان های روزهای انتخاباتمان برایمان شیرین بود چرا کاممان را تلخ کردید؟ مگر دیرپا شدنِ آن احساس امنیت، در فریاد کردن خواست هایمان و بروزشان به دیگر هموطنانمان، امنیتتان را در خطر می انداخت؟ چرا راهپیمایی سکوتمان را شکستید؟ استواریمان به پشتیبانی میلیون ها هموطن دیگر و برق امیدی که در چشم هایمان می درخشید چشم هایتان را آزرده کرد؟ چرا صدای الله اکبرهای بالای پشت باممان را تاب نیاوردید؟ خوابتان را آشفته می کرد؟ چرا روزهایی که گروه گروه در خیابان شعار می دادیم و با دیدن شبهی از گارد یونیفرم پوش یا بی یونیفرمتان فرار میکردیم به فکر فرویتان نبرد و چاره ای نیاندیشید؟ از اینکه چرخی می زدیم و گوشه ای دیگر گروه دیگری را می یافتیم و باز شعار می دادیم حرص می خوردید؟ مگر ندیدید چقدر مرددیم در گذشتن از حوزه خواست رایمان؟ مگر اجتنابمان از گفتن شعار «مرگ بر» را به اطلاعتان نرساندند؟ حال ببینید که چه بر سر این مردم با شرافت و نجیب و فهیم آوردید که همه جا بی یونیفرم و با یونیفرم هایتان را دنبال می کنند و حمله را با حمله پاسخ می گویند. باز هم خجالتتان می دهند و گروه گروه فریاد می زنند ولش کن ولش کن تا یادآورتان شوند که هنوز هم آب رفته به جوی بازگشتنیست. ولی هیهات از چنبره قدرت که مغز و وجدان را احاطه کند. شما هنوز حکم تیر می دهید و به دنبال سرکوب بیشترید
نمیدانید که این خون ها، این خشونت، این بی تدبیری، این قدرت طلبی در برگ بعدی چه کسانی را فرادست خواهد کرد؟ شاید به برگ بعدی نمی اندیشید. من برایتان می گویم که بعد از شما یا آنانی فرادست خواهند شد که سال ها تحولات جامعه ایرانی را فقط نفی وانکار می کردند و خود در غارهای فکری شان که بازمانده از دهه های دور چهل و پنجاه است منجمد مانده اند و بی حرکت تنها سودای قدرت در خیال می پروراندند و می پرورانند. یا آنانی بازی را در دست خواهند گرفت که چون شما ابایی از ریختن خون دیگران نخواهند داشت. در این صورت آیا خاطرات سی سال پیش نمی ترسانتتان؟ اینان در همین عاشورای صده پانزده هجری، خود را دارند نشان میدهند. نمی بینیدشان؟ با اینکه بدلیل اختلاف زمانی دیر به واقعه رسیده اند ولی همان شبانه فرمان تسخیر صداوسیما را می دهند. شما می دانید این فرمان حمله یعنی چه. آری. ولی تنها یک وجه نزدیکش و سوی خود را روشن می بینید. می دانید که صدا و سیما تسخیر نمی شود. چرا که به انبان های اسلحه در آن لانه دروغ و دشنام مطمئنید. اما از آن حمله استقبال می کنید چون مجوز اعمال خشونت عریان و ریختن خون بیشتر را صادر می کند. شما از هرچه که سرکوب را مشروع جلوه دهد استقبال می کنید.
افسوس که صدور فرمان حمله به صدا وسیما برای من معنای دیگری دارد. در حالت اولی که با دید کوتاه شما منطبق است یعنی عدم موفقیت در تسخیر، حمله به صدا و سیما یعنی شهادت بیشتر و ریخته شدن خون بیشتر. یعنی صعود گفتار انتقام جویانه و نزول گفتار مداراجویانه. و صد البته در امتداد آن سقوط قریب الوقوع حکومتتان و اعدام و مرگ شما را در پیش می بینم که خواست من نیست.
اما حالت دیگر که صدا و سیما تسخیر شود نیز برای من خوشایند نیست. آن، یعنی تغییری انقلابی، یعنی وضعیتی که هرکس شعارش تندتر بود، هر که بیشتر مرد قدرتبازی و شیفته قدرتطلبی بود هرکه توانایی به مسلخ کشیدن اخلاق پای قدرت را بیشتر داشت، پیروز میدان خواهد بود. یعنی همه تلاش روشنفکران ملتی با پشتوانه جامعه تحصیلکرده و شهرنشینانش در ساختن و پرورش گفتار اصلاح طلبانه، ضدخشونت، مداراجو و متکثر دود هوا خواهد شد و البته باز هم سقوط حکومتتان و اعدام و مرگ شما را می توان از پس آن به وضوح دید.
و همین دوراندیشی هاست که ما را گیر انداخته است و ملتمسانه می خواهیم که از خرهای شیطانانتان پایین پرید. آری. ما گیر کرده ایم. چه کنیم که سقوط این نطام سراسر جور را به انتظار می کشیم ولی توشه چند صد سال آزادی خواهی و چند دهه اندیشه ورزی را پاس می داریم. آری ما گیر کرده ایم. به حکم هموطن بودن و انسان بودن و برمبنای اصولی که با ذره ذره خون این شهیدان نوشته شده است اعدام و مرگ شما را نمی خواهیم با اینکه عامل سی سال عقب ماندگی، خشونت، فساد، تحقیر و ناامنی می دانیمتان. با اینکه مسبب ریخته شدن خون شهدایمان می دانیمتان.
آری. مرگ شما را نمی خواهیم که در خیالاتتان قدرتتان را با تعداد نظامیانتان می سنجید و حجم واردات باتوم و سپر خیالتان را از بی آسیب ماندن قدرتتان آسوده میکند.
من نه عاقبت حسین را می خواهم و نه به درک واصل شدن یزیدیان زمان را. من فقط همزیستی هفتاد و اندی میلیون انسان را در این یک میلیون و ششصد و اندی کیلومتر مربع آرزو می کنم. اجازه می دهید؟

-----------------------
* این متن را در عاشورای ١٣٨٨ در هلند نوشته ام. سه چهارماه بود که از ایران خارج شده بودم و تصاویر عاشورا و اخبارش را آنلاین دنبال می کردم. نگرانی و دغدغه ام که انگیزه این نوشته نیز بود این بود که جنبش به سمت خشونت و فرادست شدن افراطگرایان میل کند. 
خوشبختانه چنین نشد و با درایت رهبران جنبش و فهم همراهان جنبش سبز و با کمک فرهنگ سیاسی مان ، جنبش استراتژی اصلاحطلبانه و تاکتیک مسالمت آمیز خود را ترک نکرد.

نوشته مرتبط: خشونت خط قرمز جنبش سبز - گفت و گو با روزآنلاین بعد از عاشورا