حتما بارها درباره خودتان یا دیگری فکر کردهاید که اوضاع اگر چنین نبود و اگر چنان بود، شما یا دیگری کجا بودید و چه وضعی داشتید. اغلب آنچه فکر میکنید و فکر میکنم حدس و گمان است و عمدتا رویاپردازی. اما برای من پاسخ در مورد یک نفر خیال بافی نیست، یقین کامل است. اگر اوضاع چنین نبود، حتی اگر تنها اندکی چنین نبود که است، امروز به یقین سامان صفرزایی جای دیگری بود. جایی که هم حقش بود و هم سزاوارش.
اگر فضای سیاسی و اجتماعی ایران طوری نبود که اکثریتی از جامعه از بسیاری از حقوق خود محروم باشند -یا خود را محروم از حقوق اولیه خود ببینند-، اگر هر که به بیش از دایره بسته خود و بستگانش میاندیشید، خود را مجبور نمیدید که برای رفع محرومیت جامعه و حقوق مردم بکوشد، اگر تلاش برای کم کردن رنج و محرومیت جامعه به جای خطر، پاداش داشت، اگر نوشتن و روزنامهنگاری قدر دانسته میشد، اگر مشارکت سیاسی و اجتماعی تهدید دیده نمیشد، اگر اوضاع به سامان بود، اگر انسانیت ارزش داشت، اگر قدر قلم دانسته میشد، من یقین دارم سامان صفرزایی به جای آنکه امروز را در سلولی در زندان اوین بگذراند، در یکی از معتبرترین تحریریههای خبرگزاریهای ایران و شاید جهان میگذراند. امروز در گوشه اتاقش بیدغدغه و بیخیال پُکی به سیگاری میزد و برای دلش، برای جامعه و برای عشقش مینوشت.
من پیش از سامان با وبلاگش آشنا شدم و قلمش را شناختم. وبلاگش دور از حاشیهها و هیاهوهای مرسوم بود. نوشتههایش هم در میانه عقل و احساس. اما او را برای اولین بار حدودا ده سال پیش در ایستگاه راه آهن تهران برای ساعتی دیدم. مسافر مشهد بود. گپی زدیم و آن دیدار و آن گپ، دوستیِمان را به اینجا رساند که امروز که او در زندان است من یکی از عمیقترین احساسهای دلتنگی و ناراحتیام را تجربه میکنم. هر بار که به این میاندیشم سامان را آن طور که در این سال ها از رابطه شخصی مان شناخته ام چگونه وصف کنم، تنها واژه های مهربانی، سلامت و پاکی به ذهنم می آید. اما سامان پیش و بیش از هرچیز یک نویسنده و روزنامه نگار است.
سامان شیفته نوشتن است، نه نوشتن برای خودنمایی، نه نوشتن برای مبارزه، نه نوشتن برای ستیز با دیگری. او می نویسد برای خودش، او می نویسد برای نوشتن، او مینویسد برای آنکه از نوشتن و نوشته زیبا لذت میبرد. به شکل حیرت آوری واژه ها را کنار هم میچیند و قادر است عمیقترین و پیچیدهترین مفاهیم را به روانترین و سادهترین و در عین حال زیباترین (شاید فریبنده ترین و جذابترین) نثر بیان کند. برایش نوشتن از هر کار دیگری سهل تر است، اما سیاسی نوشتن و از سیاست نوشتن برایش سخت دشوار. بعیدترین امکان در مورد او و نوشتههایش آن است که در خدمت سیاستی درآید. نچسبترین انگ به او فعالیت تبلیغی است و رسواترین و بیپایه ترین اتهام به او اقدام علیه منافع ملی است. او تنها میخواهد روزنامه نگار باشد. شیفتهٔ نثر و تحلیل برخی سیاستمداران است ولی آرزو دارد و توانش را دارد که به سبک روزنامهنگارها و نویسندههای بینالمللی بنویسد.
از سامان خاطره بسیار دارم، از نگرانیهای و کوششهایش برای اصلاح کشور، از دغدغههایش برای منافع ملی ، از امیدها و آرزوهایش برای سرافرازی ایران. ولی نوشتن از او دردی را دوا نمیکند. آن درد را که عزیزترین فرزندان اصلاح و معتدلترین جوانان پرشور، امیدوارترین کوشندگان سبز قدرشان دانسته نمیشود را باید مسئولان امور، دولت مردان و رییس دولت درک و دوا کنند. ولی این نوشتن دردِ من را کمی تسکین میدهد. دردِ من که خود را در این اوضاع سهیم میدانم که امروز نزدیکترین دوستم نیز درجایی نیست که باید میبود. در جایی که هم حقش بود، هم سزاوارش. سهم من همه بیتفاوتی هایم، همه خودخواهیهایم و همه بیعملیهایم دربرابر این اوضاع است.
ای کاش اوضاع به سامان بود، ای کاش وضع کشورمان بهتر بود، ای کاش انسانیت ارزش داشت و ای کاش دردِ رنجِ مردمان کشیدن، از میانه سیاست نمیگذشت. ای کاش قدر قلم دانسته میشد. ای کاش سامان آن جایی بود که باید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر