صفحات

۱۳۹۱ خرداد ۳, چهارشنبه

همگرایی و دموکراسی‌خواهی: تجربه جنبش سبز - بخش دو




چندی است موضوع اتحاد و همکاری نیروهای سیاسی بخش قابل توجهی از بحث­ها و گفت­وگوهای فعالان عمدتا خارج از کشور را اشغال کرده­است. این بحث­ها به تجربه­های عملی­ای از جمله کنفرانس اولاف­پالمه و کنفرانس واشنگتن نیز انجامید. اما به تازگی شاهد تلاشی هستیم برای صورت­بندی پروژه­ای ملی بر اساس همان بحث‌ها و تحت عنوان "همگرایی نیروهای سیاسی". به‌طور مشخص این طرح را در نوشته­ها و تلاش­های رضا علیجانی و تقی رحمانی از فعالان باسابقه ملی-مذهبی که به تازگی به خارج از کشور مهاجرت کرده­اند، می­توان دنبال کرد. در این نوشته بر آنم تا با اشاره به دو نوشته چرا همگرایی سیاسی ضروری است؟ و دموکراسی خواهی محور اتحاد در عمل،  از منظر خود به ارزیابی طرح "پروژه همگرایی نیروهای سیاسی برمحور دموکراسی­خواهی" بپردازم.
نوشته من شامل دو بخش تقریباّ مجزا از یکدیگر است. در بخش اول، به نقدهایی بر روش بحث و پیش­فرض­های طرحِ پروژه همگرایی توسط علیجانی و رحمانی خواهم پرداخت. حرف اصلی در این بخش آن است که بحث همگرایی نیروهای سیاسی با هدف دموکراسی‌خواهی یک بحث سیاسیِ "اکنونی و اینجایی" است یعنی ناظر بر جامعه متکثر ایران. این همگرایی باید آن تکثر را ارج نهد و برنامه‌ای را مد نظر قرار دهد که به معنای از بین بردن مرزهای نیروهای سیاسی نباشد. در بخش دوم، پروژه همگرایی مورد نظر آقایان علیجانی و رحمانی که آن را "همگرایی از بالا" می‌دانم را با تجربه جنبش سبز که الگوی موفقی از "همگرایی از پائین" را در اختیار می‌گذارد مقایسه کرده و تلاش خواهم کرد نشان دهم که پروژه همگرایی دوستان، بدون درنظر گرفتن سیاستی میانه و بدون توجه به ثقل سیاست ایران و پشتوانه اجتماعی جنبش سبز اگر شدنی باشد، لزوما برای سیاستی که هدفش گذار مسالمت آمیز به دموکراسی در ایران است مفید نخواهد بود.  

بخش اول: همگرایی و تکثر (از اینجا بخوانید)

بخش دوم: تغییر تناسب قوای سیاسی
حال با این ملاحظات مایلم وجه عملی پروژه همگرایی دوستان را به بحث بگذارم. یعنی پاسخ خود را به پرسشی که ایشان طرح کرده‌اند بدهم. پرسشی که اینگونه طرح می‌شود: نیروهای سیاسیِ ملی و جمهوری­خواه، سکولارهایی که نگاه‌شان به مذهب ستیزه­جویانه نیست، به فضائلی چون مدارا، میانه­روی و انصاف و روش­های مسالمت­آمیز و خشونت پرهیز باور دارند و مداخله خارجی را به سود نمی­دانند، چگونه قادرند "تناسب قوای سیاسی" را به نفع خود تغییر دهند؟ به باور من پاسخ این پرسش را باید در توانایی بسیج سیاسی و همراهی و پایداری نیروی مردمی‌ای که به آن باور دارند جستجو کرد. به عبارت دیگر، پرسش اصلی در تغییر تناسب قوای سیاسی، چگونگی یا ضرورتِ همگرایی نیست؟ بلکه پرسش اصلی آن است که با پشتوانه چه نیرویی می‌توانیم در تناسب قوای سیاسی تغییر ایجاد کنیم؟ به باور من این نیروی اجتماعی نیرویی نیست جز نیروی اجتماعی جنبش سبز. اگر این ادعا درست باشد، آنوقت پرسش فوق را باید با این پرسش جابجا کرد: کدام همگرایی میان نیروهای سیاسی می‌تواند به تقویت جنبش سبز بینجامد؟

جنبش سبز و شرایط تعلیق سیاسی
بنظر می­­رسد هرچند حضور پررنگ و واقعی و پتانسیل بی بدیل جنبش سبز برای تغییر اجتماعی مدنظر آقایان علیجانی و رحمانی نیز هست اما این دو براین باورند جنبش سبز کاستی‌هایی دارد که عاجل ترین عمل برای رفع و دفع آن، "در تعامل با سکولارها و حتی دموکراسی‌خواهان" میسر خواهد گشت. به همین دلیل ضرورت همگرایی در میان نیروهای سیاسی را تجویز می‌کنند. یعنی پیش فرضی دارند که مبنی بر اینکه جنبش سبز "دچار افول و رکود شده" و این رکود با اضافه شدن نیروهای سیاسی جدید و همگرایی آن­ها جبران می­شود.
به باور من  صحیح­تر آن است که به جای "ضعف و رکود" از مفهوم تعلیق یا وضعیت تعلیق (abeyance) استفاده کنیم. این مفهوم مناسب­تر است زیرا جنبش سبز را از یک حرکت صرف بودن یا یک واقعه فراتر می بیند و آن را به سطح یک روند یا فرآیند اجتماعی–سیاسی ارتقا می‌دهد.(1) امروز به دلیل تعطیل شدن تقریبی "امر سیاسی" در جامعه، جنبش سبز به معنای یک فرآیند تاریخی به حال تعلیق درآمده است. اما این به آن معنا نیست که این جنبش توانایی آن را ندارد که بار دیگر سربرکشد. خواست­ها و مطالبات و نارضایتی­ها که عامل خیزش جنبش سبز بودند همچنان پابرجایند، نمادها و هویت­ها همچنان پررنگ جلوه­گرند، پیوندها و شبکه­ها هنوز پتانسیل امکان برقراری ارتباط و کنش­ورزی را دارا هستند. یعنی هنوز به روشنی می­توان متصور بود که در سطح پایین­تری از سرکوب درخواست موسوی و کروبی برای راهپیمایی را جمع عظیمی پاسخ گویند.
این وضعیت تعلیق (abeyance) نه مترتب بر عدم همگرایی در میان نیروهای سیاسی چون سکولارهاست و نه در عدم همدلی گروه­های اجتماعی چون مزدبگیران یا زیر متوسط جامعه ایران. اما علیجانی و رحمانی بر این نظرند که جنبش سبز در وضعیت رکود و ضعف است و این نقصان را باید با همگرایی در میان نیروهای سیاسی و پیوند با گروه­های اجتماعی مزدبگیر علاج کرد. به باور من طرح مساله نادرست و مفهوم همگرایی ناقص است و با شکل دیگری از طرح موضوع و با فهم دیگری از همگرایی می­توان راهکار دست­یافتنی­تر و عملی­تری ارائه داد. تلاش می­کنم این موضوع را  در سه فصل توضیح دهم:

1) بسیج بر پایه توافق یا بسیج برپایه اقدام
در یک صورت­بندی کلی، فرآیند بسیج سیاسی را می­توان به دو مرحله، به ترتیب، بسیج برپایه‌ی توافق (consensus mobilization) و بسیج بر پایه‌ی اقدام (action mobilization) تقسیم‌بندی کرد. این که جنبشی اجتماعی در امر بسیج سیاسی با دشواری­هایی روبرو می­شود، می­تواند به ضعف در هر یک از این دو مرحله مرتبط باشد. عملا اینکه جنبش سبز توان بسیج خود را از دست داده­است نمی­تواند فقط مربوط به رویگردانی جامعه از آن، یا ضعف در بسیجِ برپایه‌ی توافق باشد. چه بسا ضعف عمده در بسیج برپایه‌ی اقدام است. یعنی از جمله کنش­هایی در راستایِ در معرض جنبش قرار دادن مجموعه مشارکت­کنندگان بالقوه و همدل، افزایش انگیزه آن­ها -اعم از انگیزه­های ابزاری، ایدئولوژیک، هویتی، و احساسی-  و برداشتن موانع پیش روی مشارکت. این آخری ناظر به امری است که از کنترل نیروهای جنبش خارج است و حکومت است که  میزان سرکوب و هزینه مشارکت را افزایش می­دهد. اینکه بخش­هایی از جامعه یا گروه‌های اجتماعی در معرض جنبش سبز قرار نمی‌گیرند، یا انگیزه کافی برای مشارکت ندارند و از همه مهمتر توانایی گذر از موانع پیشِ­روی مشارکت با توجه به ریسک بالا و هزینه تحمیلی را حکومت ندارند، اموری مستقل از میزان همدلی آن­ها و موفقیت یا عدم موفقیت جنبش در بسیج برپایه‌ی توافق است. یعنی نمی­توان ضعف در بسیج سیاسی را در بسیج برپایه‌ی توافق خلاصه کرد و فقدان یا افت آن را به این تعبیر کرد که جنبش سبز باید در برنامه سیاسی، باورها و ارزش­ها یا اهداف خود تغییر دهد. در بررسی وضعیت کنونی جنبش سبز نمی­توان مواجه خشونت­بار حکومت با این جنبش و سرکوب و تداوم این خشونت­ورزی و تهدید نسبت به کنشگران و جامعه را نادیده گرفت؛ یعنی همه آن عواملی که گذر از موانع مشارکت را برای هر فرد دشوار می­کند. بنابراین برای آنکه به درستی ضعف در بسیج سیاسی را ارزیابی کنیم باید به درستی نیروهای مشارکت­کننده و امکانات و ظرفیت­های حضورشان را شناسایی کنیم.

2) همدلی در پائین یا همگرایی در بالا
در بحث همگرایی پاسخ به این پرسش ضروری است که آیا فرایند همگرایی را بالا به پایینی (top-down) یا پایین به بالایی (bottom-up) می‌دانیم؟ یعنی آیا تصور ما این است که نزدیک شدن نیروهای سیاسی به یکدیگر، همگرایی جامعه را موجب می شود یا پتانسیل همگرایی جامعه است که نیروهای سیاسی را در کنار هم می­نشاند یا فرایندی بینابینی. پاسخ به این پرسش، مسلماً در جوامع مختلف متفاوت است. به نظر من با رجوع به سابقه جنبش سبز می‌توان پاسخی به این پرسش در ارتباط با جامعه سیاسی امروزی ایران یافت. اینکه در ماه­های آغازین ظهور و بروز جنبش سبز، سبک‌های مختلف زندگی در کنار یکدیگر در جنبش سبز مشارکت داشتند، اینکه مدارا و تکثر و همگرایی را در کنارهم در جنبش سبز شاهد بودیم فرایندی نبود که از همگرایی نیروهای سیاسی­ای که امروز صحبت از الزام همگرایی­شان برای بازسازی جنبش سبز می شود حاصل شده­باشد. این نقش­آفرینی جامعه و حضور جنبش سبز با مفاهیم و خواست­ها و ارزش­های خود بود که همگرایی را بر نیروهای سیاسی تحمیل کرد. اتفاقا بسیاری از نیروهایی که امروز مدعی و پیگیر همگرایی  هستند، در فضایِ سیاسی آن زمان یا اصولاً تصوری از وجود چنین پتانسیلی در جامعه نداشتند، یا اساساً خود را فارغ از فضاهایی که ممکن بود در آنها این پتانسیل به منصه ظهور برسد می دانستند، یا با بدبینی نظاره­گر بودند یا خاموشی را به همراهی ترجیح می­دادند. پرسش این است که چرا امروز به این نتیجه رسیده‌ایم که این همگرایی می‌تواند به احیای آن جنبش کمک کند؟ آیا امروز می‌توان همگرایی را به شکل مکانیکی به آن جمعیتِ کثیر جامعه منتقل کرد. جامعه‌ای که فارغ از آن همگرایی یا دقیق‌تر فارغ از فقدان آن "همگرایی از بالا"، راه خود را گشود.
اینک که به لطف جنبش سبز و همگرایی از پائین، این پتانسیل آشکار شده‌است باید دید که آن همگرایی از بالا (خواه حول محور دموکراسی یا هر محور دیگری) چه هدفی را دنبال می‌کند؟ آیا قصد دارد جمعیت دیگری از مشارکت کنندگان و مبارزه­کنندگان را که خصوصیات اخلاقی و زیستی متفاوتی با نیروهای پیشین داشته باشند، یعنی برای مثال متهورتر، شجاع­تر، ریسک­پذیرتر و غیره هستند گِرد آورد تا  گره از کار فروبسته جنبش سبز بگشاید؟ آیا هدف آن است ویژگی­ها و ساختار بی­بدیلِ جنبش سبز را تغییر داد و آن را به جنبشی کلاسیک، با ساختاری متمرکز تبدیل کرد؟ نباید وابستگی ساختار  و عامل را فراموش کرد. چه بسا ساختارِ جدید موردِ نظر آقایان عاملان دیگری نیاز داشته­باشد.  واقعیت آن است که اگر به همان جمعیت متکثر و همسوی آغاز سال 1388 باور داریم و اگر جنبش را در وضعیت تعلیق و نه رکود و مرگ می­دانیم باید تلاش در جهت تقویت همین جنبش با همین مختصات و ساختار و ارزش­ها و پارادایم­ها داشته باشیم.

3) دموکراسی خواهی و دموکراتیزاسیون
اینکه همگرایی نیروهای سیاسی اصولا به هم­افزایی این نیروها منجر می­شود امری پذیرفته­است. هر چند که گاه همگرایی نیروهای ضعیف به ضعف جمع می انجامد و نه به قدرت آنها.(2) اما برای ادامه بحث بپذیریم که صحبت ما از نیروهایی است که همگرایی‌شان می‌تواند به جمع قدرتمندتری از تک تک اعضای جمع منجر شود. اگر این همگرایی دموکراسی­خواهی را مد نظر داشته باشد، غیرقابل انکار است که امید به رسیدن به دموکراسی بیشتر می­شود. باز هم اینجا از مشکلاتی که خود این مسئله دارد می‌گذریم: یعنی مشکل اساسی در زمینه سنجش دموکراسی‌خواهی. امروز در میان نیروهای سیاسی ایرانی کمتر نیرویی را پیدا می‌شود که خود را دموکراسی‌خواه نداند. با اینهمه می­توان فرض کرد "دموکراسی‌خواهی" می‌تواند معیار و مِلاکی برای همگرایی باشد. اما مسئله اصلی هنوز و همچنان پابرجا باقی خواهد ماند و آن اینکه "دموکراسی‌خواهی" با "برنامه برای پیشبرد دموکراتیزاسیون" تفاوت دارد. تجارب دموکراتیزاسیون یا همان گذار به دموکراسی نشان می‌دهد که از قضا آنچه در این زمینه اهمیت اساسی دارد همگرایی نیروهایی است که در دوره‌ای رویاروی یکدیگر ایستاده بودند و نه نیروهایی که به تَبَع محذوف بودن‌شان به نوعی با یکدیگر همگرا بوده و هستند.
به باور من برای پیشبرد دموکراتیزاسیون، همگرایی همه نیروهای دموکراسی‌خواه نه عملی است نه الزامی. اگر ما بدنبال تغییر مسالمت آمیز با پرهیز از آشوب و مداخله خارجی و حفظ تمامیت ارضی و کم کردن هزینه باشیم، بحث اصلی ایجاد همگرایی میان پوزیسیون و اپوزیسیون است. گذار به دموکراسی مستلزم آن است که بخشی از حاکمیت بر سر لزوم دموکراسی به همگرایی با اپوزیسیون دموکراسی‌خواه برسد و از این طریق تناسب قوا را به نفع دموکراسی خواهان تغییر دهد. حال می­توان پرسش همگرایی را بار دیگر و به نحو دیگری مطرح کرد: آیا همگرایی نیروهایی که در فاصله­ای دور از ثقل سیاسی عینی ایران هستند به این سناریو کمک خواهد کرد یا خیر؟ این را نیز اضافه کنم که شرایطی که باعث شوند مرکز ثقل سیاسی ایران در خارج از آن شکل بگیرد بسیار بسیار بعید است. یعنی با توجه به وجود یک اپوزیسیون قوی و شناخته شده در کشور که پایگاه مردمی گسترده‌ای نیز دارد، همواره مرکز ثقل تغییرات در داخل کشور خواهد ماند. اگر هم به فرض محال، شرایط بسیار بسیار سختی پدید آید (به عنوان مثال جنگ با نیروهای خارجی که با سرکوب پول پوتی در داخل نیز همراه گردد) مسلم است که آن نیروهای خارجی قاهر توان و ابزارهای لازم را برای ایجاد همگرایی بین نیروهایی که در خارج از کشور هستند را دارا خواهند بود.
در عمل دیده‌ایم که همگرایی‌های نیروهای سیاسی خارج از کشور به دلایلی که فرصت بازکردن‌شان در این یادداشت نیست عمدتاً به نوعی رادیکالیسم در برنامه سیاسی گرایش دارند. رادیکالیسمی که دقیقا یکی از ویژگی‌هایش همان نادیده گرفتن یا دقیق‌تر بی‌اهمیت شمردن لزوم پیوستن بخشی از حاکمان به پروژه دموکراسی‌خواهی است. به عبارت دیگر، همگرایی نیروهای سیاسی خارج از کشور در بهترین حالت به قطبی سیاسی تبدیل می شود که کارکردش  تضعیف آن سیاستی است که هدفش ایجاد آن نوع همگرایی­ای است که گذار کم هزینه و مسالمت‌آمیز به دموکراسی را تضمین کند.

همگرایی برای تقویت جنبش سبز
در خطوط پیشین بحث من این بود که پرسش اصلی در تغییر تناسب قوای سیاسی، چگونگی یا ضرورتِ همگرایی نیست؟ بلکه پرسش اصلی آن است که با پشتوانه چه نیرویی می توانیم در تناسب قوای سیاسی آن تغییری را ایجاد کنیم که گذار مسالمت‌آمیز به دموکراسی را در ایران تسهیل کند ؟ حرف من این است که تا اطلاع ثانوی تغییر تناسب قوای سیاسی با تکیه بر پتانسیل جنبش سبز با رهبری آقایان موسوی و کروبی و محوریت داخل کشور قابل انجام است. از این منظر است که باید به مسئله عدم امکان امروزی بسیج سیاسی توجه کرد. مسئله نه بر سرِ تعامل با سکولارهاست و نه دموکراسی‌خواهان. مسئله بر سرِ به کار انداختن امکانات همه طیف‌های این جنبش است برای خروج فضای سیاسی کشور از حالت تعطیل. تعطیلی‌ای که دلیل اصلی تعلیق فعالیت جنبش سبز نیز هست.
به باور من فعالان سکولار و دموکراسی‌خواهی که حرکت سیاسی جنبش سبز را با توجه به تجربه عملی‌اش به اندازه کافی سکولار و دموکراسی‌خواه می‌دانند که خود را ذیل آن تعریف کرده و با آن همراهی و همسویی داشته باشند باید تلاش کنند نیروهایشان در خدمت احیای جنبش سبز قرار گیرد. این موضوع در مورد نیروهای مدنی‌ای که توان بسیج گروه­های مختلف اجتماعی همچون زنان و دانشجویان را دارند نیز صادق است. یعنی نیروهایی که با توجه به تجربه عملی جنبش سبز این جنبش را حامل خواسته‌ها و مطالبات خود می‌بینند باید ذیل آن در همین شرایط سرکوب با این جنبش همراهی کنند. جنبش سبز ظرف سیاسی تجربه­شده و واقعی­ای است که توان همگرایی و همدلی طیف‌های قابل توجهی از جامعه متکثر ایران را (در پایین) داشته و قادر است همگرایی را به  نیروهای سیاسی (در بالا) تحمیل کند. احیای این جنبش به همگرایی نیروهای سیاسی دموکراسی­خواه نیز می­انجامد. مسلم است که اینکار یعنی احیای جنبش به تبادل نظر و استفاده از خرد جمعی و هماهنگی نیاز دارد. مسائلی که همگی باید با نگاه به  شرایط سرکوب سخت در کشور صورت گیرند. اما این هماهنگی و تبادل نظر نیاز به بحث‌های نظری درباره همگرایی  حول این یا آن محور، تبیین مراحل همگرایی، بحث‌های نظری در مورد تاریخ و اندیشه و باورها ندارد. آنچه به آن نیاز است بسیج نیروست برای به حرکت انداختن جنبش سبز. برنامه­ای که این نوع از هماهنگی قادر است پیش بگیرد برخلاف بدیل آن که به قطب­سازی عمدتاً رادیکال در خارج از کشور می­انجامد، مانع سیاست سازش میانه­ها نیست. جنبش سبز جنبشی است که همگرایی در آن از پائین ایجاد شد، امروز نیز راه درست همگرایی، از این طرق میسر خواهد بود.

پانوشت
1 در مقام مقایسه (البته برای آنکه منظور خود را بازگو کنم) می توانم از «جنبش مشروطه» یا «جنبش ملی شدن صنعت نفت» نام ببرم. جنبش مشروطه هم قبل و هم بعد از استبداد رضاخانی برای مدت مدیدی به تعلیق در آمد. درست که این تعلیق از منظر بیرونی شکل "رکود و ضعف" داشت، اما بلافاصله بعد از وقایع شهریور بیست که سیاست و سیاست ورزی مجدداً احیا گشت، همان نگاه و بینش مشروطه بار دیگر سربلند کرد و ملاک و معیار سیاست ورزی ملی در کشور قرار گرفت. پس از کودتای بیست و هشت مرداد هم با وجود آنکه جنبش ملی حضور و بروزی نداشت ولی تا بیش از یک دهه هر امکان فعالیت سیاسی­ای که محقق می­شد ذیل جنبش ملی و تا سال­ها هر نیروی که شکل می­گرفت یا احیا می­شد مانند نهضت آزادی یا جبهه ملی دوم خود را منتسب و پیرو همان جنبش ملی می­دانست.
2- به عنوان مثال کنار هم نشستن نیروهای سیاسی‌ای که جمع‌های بسیار کوچکی را نمایندگی می‌کنند یا هوادان بسیار محدودی دارند با هدف رسیدن به همگرایی گاه چندان وقت و انرژی آنها را به خود معطوف می‌کند که حتی فرصتی نیز برای انجام کارهای محدودی که می‌توانستند انجام دهند نخواهند داشت.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۵, دوشنبه

همگرایی و دموکراسی‌خواهی: تجربه جنبش سبز - بخش یک




چندی است موضوع اتحاد و همکاری نیروهای سیاسی بخش قابل توجهی از بحث­ها و گفت­وگوهای فعالان عمدتا خارج از کشور را اشغال کرده­است. این بحث­ها به تجربه­های عملی­ای از جمله کنفرانس اولاف­پالمه و کنفرانس واشنگتن نیز انجامید. اما به تازگی شاهد تلاشی هستیم برای صورت­بندی پروژه­ای ملی بر اساس همان بحث‌ها و تحت عنوان "همگرایی نیروهای سیاسی". به‌طور مشخص این طرح را در نوشته­ها و تلاش­های رضا علیجانی و تقی رحمانی از فعالان باسابقه ملی-مذهبی که به تازگی به خارج از کشور مهاجرت کرده­اند، می­توان دنبال کرد. در این نوشته بر آنم تا با اشاره به دو نوشته چرا همگرایی سیاسی ضروری است؟ و دموکراسی خواهی محور اتحاد در عمل،  از منظر خود به ارزیابی طرح "پروژه همگرایی نیروهای سیاسی برمحور دموکراسی­خواهی" بپردازم.
نوشته من شامل دو بخش تقریباّ مجزا از یکدیگر است. در بخش اول، به نقدهایی بر روش بحث و پیش­فرض­های طرحِ پروژه همگرایی توسط علیجانی و رحمانی خواهم پرداخت. حرف اصلی در این بخش آن است که بحث همگرایی نیروهای سیاسی با هدف دموکراسی‌خواهی یک بحث سیاسیِ "اکنونی و اینجایی" است یعنی ناظر بر جامعه متکثر ایران. این همگرایی باید آن تکثر را ارج نهد و برنامه‌ای را مد نظر قرار دهد که به معنای از بین بردن مرزهای نیروهای سیاسی نباشد. در بخش دوم، پروژه همگرایی مورد نظر آقایان علیجانی و رحمانی که آن را "همگرایی از بالا" می‌دانم را با تجربه جنبش سبز که الگوی موفقی از "همگرایی از پائین" را در اختیار می‌گذارد مقایسه کرده و تلاش خواهم کرد نشان دهم که پروژه همگرایی دوستان، بدون درنظر گرفتن سیاستی میانه و بدون توجه به ثقل سیاست ایران و پشتوانه اجتماعی جنبش سبز اگر شدنی باشد، لزوما برای سیاستی که هدفش گذار مسالمت آمیز به دموکراسی در ایران است مفید نخواهد بود.  

بخش اول: همگرایی و تکثر
پیش از ورود به بحثِ اصلی، اشاره به یک اشکالِ روشی در "طرح پروژه همگرایی برمحور دموکراسی­خواهی" را ضروری می­دانم. به طور مشخص در نوشته رضا علیجانی (و تا حدی نیز در نوشته تقی رحمانی) نقطه عزیمتِ بحث سیاسی روز، تاریخ بلند مدت کشور است که بلافاصله به بحثی ذات شناسانه در رفتار و نگرش ایرانیان گره می­خورد. واقعیت این است که نگاه تاریخی به پدیده­های سیاسی و اجتماعی امری پذیرفتنی و حتی توصیه­شده­است ولی این نگاه تاریخی باید در جهت تسهیل و راهگشای توصیف فضای سیاسی کنونی و وضعیت  نیروهای سیاسی باشد، نه به تکرارِ امور ذاتیِ اثبات نشده‌ای‌ مانند ضعف "حس ملی و خودآگاهی جمعی در میان ایرانیان". حتی اگر هم بتوان چنین خصلت‌های تاریخی‌ای را برای ملت‌ها متصور شد، برای یافتن راه حل‌هایی برای‌شان بیشتر باید به حوزه‌هایی چون فرهنگ و روان‌شناسی جمعی و مردم­شناسی رجوع کرد. حوزه‌هایی که پاسخ­یابی در آنها به زمان‌های بلند مدت نیاز دارد. امر امروزی و سیاسی‌ای چون "حاکمیت نظریه خودی–غیرخودی براردوی اصلاح‌طلبان"  ناظر بر بحث­هایی هستند همچون سوابق سیاسی نه چندان متأخر، توازن نیروهای سیاسی کشور در دوران اصلاحات، شکل گیری هویت­های سیاسی در نیم قرن اخیر در کشور و دیگر مباحثی از این دست. پیوند دادن این دو حوزه بحث، کاستی­ها و موانعی برای گفت­وگو بوجود می آورد، از آن جمله که در خود نوشته آقای علیجانی نیز مشهود است. برمبنای نقطه عزیمت نظری آقای علیجانی ایشان باید پاسخ بگویند، چرا ریشه "عدم ارتباط وتوجه کافی به اقشار زیر متوسط و مزد–حقوق‌بگیران" در جنبش سبز را ایشان در دوران اصلاحات می­بیند و نه در تاریخ چندصدساله و ویژگی­های  ذاتی ایرانیان. نکته دیگر اینکه اگر جامعه ایرانی چنین است و چنان است، چطور می‌توان امیدوار بود که با تکیه به یک طرح، موفق به ایجاد همگرایی در میان نیروهای سیاسیِ آن شد. بحث تک چهره­ها یا پیشروها نیست. بحث آن است که آیا ما حداقل پیوندی میان جامعه و جریان­های سیاسی برقرار می­دانیم یا نه؟ آیا عقبه­ای برای جریانات سیاسی در جامعه قائل هستیم یا خیر؟ آیا نمایندگی جریانات سیاسی را باور داریم؟ اگر بلی، یعنی جریان­های سیاسی را نه بر جامعه بلکه از جامعه می­دانیم، پس تجویزهای‌مان برای همگرایی باید در پیوند با نیروهای جامعه ارائه شود. چنانچه موانع همگرایی را ناشی از ساختارهای هویتی بلند مدت می‌دانیم، نقد و بررسی‌مان نیز از وقایع تاریخی باید بر اساس همان زمان بلند مدت صورت پذیرد؛ اما چنانچه نقد و تجویزی برپایه وقایع روز ارائه می‌دهیم باید به ساختارهایی نیز بیندیشیم که ناظر بر همین وقایع اخیر هستند. به باور من بحث همگرایی نیروهای سیاسی، بحث سیاسیِ امروزی به معنایِ "اینجایی و اکنونی" است که هدف آن نه تغییرِ ذات یک ملت بلکه همان هدفی است که رضا علیجانی به‌درستی ذکر می­کند یعنی "تغییر در تناسب قوای سیاسی".

همگرایی و دموکراسی‌خواهی    
ارجاع به تاریخ ناگزیر –به باور من- اما یگانه موردِ روش‌شناسی بحث برانگیز  در بررسی آنچه رضا علیجانی "معضل" همگرایی می‌داند نیست. تفاوت نگذاشتن میان پراکندگی و تکثر، فقدان ارتباط روشن میان گفتمان‌های هویتی و پایگاه اجتماعی و یکسان انگاشتنِ گفتار استراتژیک و برنامه سیاسی دیگر موارد قابل نقد طرحِ این پروژه است. دو مورد نخست را در خطوط بعد به بحث خواهم گذاشت و به مبحث گفتار استراتژیک و برنامه سیاسی  در بخش دوم نوشته اشاره خواهم کرد.
پراکندگی و تکثر. رضا علیجانی در اثبات گرایش جامعه ایرانی به واگرایی، وضعیت تشکل­ها و مجموعه­ها و نیروهای سیاسی را شاهد می­آورد.(1) اما پرسش این است که این وضعیت براستی آنگونه که علیجانی توصیف می­کند "پراکندگی" است یا حکایتی است از چندگانگی و تکثر واقعی موجود؟ آیا این وضعیت مانع است یا پیشبرنده؟
انسان­‌ها در جوامع پیچیده دارای سویه‌های هویتی گوناگون و، بسته به شرایط و فرد، گاه همسنگ هستند. زنان کارگر با زنان کارفرما، دانشجویان دانشگاه‌های دولتی با دانشجویان دانشگاه‌های خصوصی، جمهوریخواهانِ راستگرا با جمهوریخواهان چپ‌گرا، ملی-مذهبیون طرفدار حکومت سکولار با ملی‌-مذهبیون طرفدار حکومت دینی و غیره و غیره با یکدیگر تفاوت‌های جدی در انتخاب راهکارهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی برای رسیدن به اهدافشان دارند. این فهرست می‌تواند طولانی‌تر شود و این دوگانه­ها به سه­گانه و چهارگانه تبدیل شوند. منظور این نیست که هیچ دو فردی با هم یکسان نیستند و در نتیجه واگرایی در ذات جوامع پیچیده است؛ بلکه منظور این است که وجود گرایش­های گوناگون در جنبش زنان و جنبش دانشجویی و "تنوع اقشار اجتماع و تنوع جریانات سیاسی و مدنی آزادی‌خواه"(2) همان­طور که رحمانی واقعیت  جامعه ایران می­پندارد، اموری طبیعی هستند، ولی برخلاف رحمانی و علیجانی این تکثر به باور من نه تنها مذموم نیست بلکه مبارک نیز می‌باشد. تکثر فرهنگی و سیاسی بستر بالندگی و رشد جوامع است، به جای مانع دیدن تکثرها و برابردانستنِ آن با پراکندگی باید آن را پذیرفت و به سویه­های پیشبرنده آن توجه نشان داد. به باور من یکی از اشکالات طرح بحث همگرایی، تعبیر تکثر به پراکندگی و مانع دموکراسی دیدنِ آن است.

گفتمان‌های هویتی و پایگاه اجتماعی. رضا علیجانی بر این باور است که جنبش سبز "اینک دچار افول و رکود شده و شرایطی قفل‌شده برای کلیت سیاست (مدنی) در ایران را رقم زده است." او یکی از دلایل این امر را که به زعم او میراث دوران اصلاحات است "حاکمیت نظریه خودی–غیرخودی براردوی اصلاح‌طلبان و محروم ماندن آنها از نیروهای هم‌سو و باسابقه و باتجربه‌تر" می­داند. رحمانی هم بر این نقیصه که جنبش سبز "مرز خودی و غیرخودی را از سر بیرون نکرده" اشاره دارد. به بحث "افول و رکود" جنبش سبز در خطوط بعد خواهم پرداخت. اینجا فقط این نکته را بگویم که به نظر من درست‌‌تر آن است که جای علت و معلول را در این دو گزاره عوض کنیم. یعنی به نظر من، این قفل شدن یا تعلیق سیاست‌ورزی (اعم از مدنی و غیرمدنی) است که از جمله به تعلیق جنبش سبز به عنوان یکی از عناصر این مجموعه دامن زده‌است. در بخش دوم نوشته به این موضوع بازخواهم گشت. در اینجا مایلم به تفاوتی که نادیده گرفتن آن یکی از مشکلات همکاری و همگرایی نیروهای سیاسی در ایران است اشاره کنم. یعنی ندیدن تفاوت میان گفتمان‌های هویتی یک جمع سیاسی و پایگاه اجتماعی آن جمع.
یکی از تبعات سرکوب و استبداد آن است که فعالان سیاسی و اجتماعی را به سوی گردهم آمدن در جمع‌های کوچکی سوق می‌دهد که عمده فعالیت‌شان مطالعه در مورد سیاست است، و نه سیاست‌ورزی. چرا که کنش سیاسی عمدتاً همراه با ریسک بسیار و هزینه سنگین است. بازتاب این تمرکز بر مطالعه را در رواج بحث­های نظری و فلسفی درمیان فعالان سیاسی می‌بینیم. اما آن روی سکه این پدیده مبارک، پدید آمدن گروه‌های کوچکی است با گفتمان‌های هویتی جامع و مانع که لزوماً پیوندی با منافع و آمال و آرزوهای گروه‌های مردمی ندارند. مشکل همان­طور که رحمانی اشاره می­کند مساله "وجود شخصیت‌های منفرد پرقدرت و نفوذ" است یا به کلام علیجانی "جریان‌هایی که تنها اسمی و عنوانی (بعضا تاریخی) را با خود حمل می‌کنند ... و تک‌چهره‌های مطبوعاتی، رسانه‌ای، فکری و … که تنها «فردی» با نظراتی هر چند محترم‌ اما بدون عقبه اجتماعی اند.
طبیعی است که در یک جامعه آزاد این گروه‌های هویتی امکان این را می‌یابند که با نشر گفتار خود عقبه اجتماعی بوجود آوردند و به وزنه‌های سیاسی‌ای تبدیل شوند و بر این اساس و هماهنگ با گفتمان هویتی‌شان وارد همگرایی‌ها و واگرایی‌هایی که صلاح می‌دانند با دیگر نیروها که آنها نیز صلاح خویش را تشخیص می‌دهند بشوند. اما تا زمانی که این جمع‌های هویتی به وزنه سیاسی و نمایندگان گروه­های اجتماعی  تبدیل نشده‌اند، انتظار بیهوده‌ای است که از نیروهای سیاسی خواسته شود که فقط به صرف سابقه یا بنا بر ادعای تجربه، با نیرویی دیگر همراه گردند.  
انتقادی که به اصلاح‌طلبان دوم خردادی در مورد تقسیم نیروهای سیاسی و اجتماعی به خودی و غیرخودی وارد است، ناظر به "محروم کردن خود از نیروهای همسو و باسابقه و باتجربه‌تر" نیست؛ بلکه ناظر است بر مبارزه نکردن برای ایجاد فضایی که دیگر نیروها و تشکل­ها (همسو و غیر همسو، باسابقه و با تجربه و کم‌سابقه و کم تجربه) در آن ازادانه به فعالیت سیاسی بپردازند.
همین استدلال در مورد نقیصه دیگر مورد اشاره علیجانی یعنی عدم پیوند با "اقشار زیر متوسط و مزد-حقوق بگیران" صادق بنظر می­رسد. یک نیروی سیاسی مختار است پایه اجتماعی‌ای را که می‌خواهد بسیج کند و به پشتیبانی آن، قدرت خویش را تحکیم بخشد. اما انتقاد آنجاست که نیرویی که مدعی دموکراسی است و قدرت دارد بر حقوق و آزادی­های تشکل­ها و احزاب و نیروهای دیگر اجتماعی و سیاسی با بهانه­ها و فرمول­های سهل­انگارانه چون "پرهیز از افراط و تفریط" به امید واهیِ اشغال فضای میانه، سر باززند. امروز نیز نمی­توان بر نیروهای بالادست جنبش سبز ایراد وارد کرد که چرا با افراد یا گروه­های دیگر مرزبندی دارند، ولی می­توان بر امر مهم پذیرش تکثر جنبش سبز پای‌فشرد.

پانوشت
 1- "امروزه نیز می‌بینیم هر دور هم جمع شدن و گرد هم آمدنی اگر باعث اختلاف خود مدعوین با هم نشود حداقل دیگران را علیه آن جمع تحریک می‌کند، در بین معلمان و کارگران و فعالان حقوق بشر وتشکل‌های مختلف موازی (و گاه رقیب) به وجود آمده است. فعالان جنبش زنان تقسیم شده‌اند، جمهوری‌خواهان نیز روند وارونه‌ای را برخلاف جهت اولیه‌شان طی کرده و می‌کنند، داخل جریانات (و گرایشات و نیروهای سیاسی) مانند اصلاح‌طلبان، ملی – مذهبی‌ها، چپ‌ها و… نیز رویکردها و کنش‌های فردگرا مشاهده می‌شود. دانشجویان و تشکل‌های دانشجویی نیز سرنوشتی مشابه دارند." رضا علیجانی، "چرا همگرایی سیاسی ضروری است؟"
2- "[ت]نوع نیروها و اقشار اجتماعی و نهادهای مدنی و تنوع جریانات سیاسی در ایران در عمل مطلوب نیست، اما واقعیت است. " تقی رحمانی، دموکراسی خواهی؛ محور "اتحاد در عمل".