منبع: جمهوری خواهی
چندی است موضوع اتحاد و همکاری نیروهای سیاسی بخش قابل
توجهی از بحثها و گفتوگوهای فعالان عمدتا خارج از کشور را اشغال کردهاست. این
بحثها به تجربههای عملیای از جمله کنفرانس اولافپالمه و کنفرانس واشنگتن نیز
انجامید. اما به تازگی شاهد تلاشی هستیم برای صورتبندی پروژهای ملی بر اساس همان بحثها و تحت عنوان
"همگرایی
نیروهای سیاسی". بهطور مشخص این طرح را در نوشتهها و تلاشهای رضا علیجانی
و تقی رحمانی از فعالان باسابقه ملی-مذهبی که به تازگی به خارج از کشور مهاجرت
کردهاند، میتوان دنبال کرد. در این نوشته بر آنم تا با اشاره به دو نوشته چرا همگرایی سیاسی ضروری است؟ و دموکراسی
خواهی محور اتحاد در عمل، از
منظر خود به ارزیابی طرح "پروژه همگرایی نیروهای سیاسی برمحور دموکراسیخواهی"
بپردازم.
نوشته من شامل دو بخش تقریباّ مجزا از یکدیگر است. در بخش اول، به نقدهایی
بر روش بحث و پیشفرضهای طرحِ پروژه همگرایی توسط علیجانی و رحمانی خواهم پرداخت.
حرف اصلی در این بخش آن است که بحث همگرایی نیروهای سیاسی با هدف
دموکراسیخواهی یک بحث سیاسیِ "اکنونی و اینجایی" است یعنی ناظر بر
جامعه متکثر ایران. این همگرایی باید آن تکثر را ارج نهد و برنامهای را مد نظر
قرار دهد که به معنای از بین بردن مرزهای نیروهای سیاسی نباشد. در بخش دوم، پروژه همگرایی مورد نظر آقایان علیجانی و رحمانی که آن را
"همگرایی از بالا" میدانم را با تجربه جنبش سبز که الگوی موفقی از
"همگرایی از پائین" را در اختیار میگذارد مقایسه کرده و تلاش خواهم کرد
نشان دهم که پروژه همگرایی دوستان، بدون درنظر گرفتن سیاستی میانه و بدون توجه به
ثقل سیاست ایران و پشتوانه اجتماعی جنبش سبز اگر شدنی باشد، لزوما برای سیاستی که
هدفش گذار مسالمت آمیز به دموکراسی در ایران است مفید نخواهد بود.
بخش اول: همگرایی و تکثر
پیش از ورود به بحثِ اصلی، اشاره به یک اشکالِ روشی در
"طرح پروژه همگرایی برمحور دموکراسیخواهی" را ضروری میدانم. به طور
مشخص در نوشته رضا علیجانی (و تا حدی نیز در نوشته تقی رحمانی) نقطه عزیمتِ بحث
سیاسی روز، تاریخ بلند مدت کشور است که بلافاصله به بحثی ذات شناسانه در رفتار و
نگرش ایرانیان گره میخورد. واقعیت این است که نگاه تاریخی به پدیدههای سیاسی و
اجتماعی امری پذیرفتنی و حتی توصیهشدهاست ولی این نگاه تاریخی باید در جهت تسهیل
و راهگشای توصیف فضای سیاسی کنونی و وضعیت نیروهای سیاسی باشد، نه به تکرارِ امور ذاتیِ اثبات نشدهای مانند ضعف "حس ملی و خودآگاهی
جمعی در میان ایرانیان". حتی اگر هم بتوان چنین خصلتهای تاریخیای را برای
ملتها متصور شد، برای یافتن راه حلهایی برایشان بیشتر باید به حوزههایی چون
فرهنگ و روانشناسی جمعی و مردمشناسی رجوع کرد. حوزههایی که پاسخیابی در آنها
به زمانهای بلند مدت نیاز دارد.
امر امروزی و سیاسیای چون "حاکمیت نظریه خودی–غیرخودی براردوی اصلاحطلبان"
ناظر بر بحثهایی
هستند همچون سوابق سیاسی نه چندان متأخر، توازن نیروهای
سیاسی کشور در دوران اصلاحات، شکل گیری هویتهای سیاسی در نیم قرن اخیر در کشور و دیگر
مباحثی از این دست. پیوند دادن این دو حوزه بحث، کاستیها و موانعی برای گفتوگو
بوجود می آورد، از آن جمله که در خود نوشته آقای علیجانی نیز مشهود است. برمبنای
نقطه عزیمت نظری آقای علیجانی ایشان باید پاسخ بگویند، چرا ریشه "عدم ارتباط
وتوجه کافی به اقشار زیر متوسط و مزد–حقوقبگیران" در جنبش سبز را ایشان در
دوران اصلاحات میبیند و نه در تاریخ چندصدساله و ویژگیهای ذاتی ایرانیان.
نکته دیگر اینکه اگر جامعه ایرانی چنین است و چنان است، چطور میتوان امیدوار بود
که با تکیه به یک طرح، موفق به ایجاد همگرایی در میان نیروهای سیاسیِ آن شد. بحث
تک چهرهها یا پیشروها نیست. بحث آن است که آیا ما حداقل پیوندی میان جامعه و
جریانهای سیاسی برقرار میدانیم یا نه؟ آیا عقبهای برای جریانات سیاسی در جامعه
قائل هستیم یا خیر؟ آیا نمایندگی جریانات سیاسی را باور داریم؟ اگر بلی، یعنی
جریانهای سیاسی را نه بر جامعه بلکه از جامعه میدانیم، پس تجویزهایمان برای
همگرایی باید در پیوند با نیروهای جامعه ارائه شود. چنانچه موانع همگرایی را ناشی
از ساختارهای هویتی بلند مدت میدانیم، نقد و بررسیمان نیز از وقایع تاریخی باید
بر اساس همان زمان بلند مدت صورت پذیرد؛ اما چنانچه نقد و تجویزی برپایه وقایع روز
ارائه میدهیم باید به ساختارهایی نیز بیندیشیم که ناظر بر همین وقایع اخیر هستند.
به باور من بحث همگرایی نیروهای سیاسی، بحث
سیاسیِ امروزی به معنایِ "اینجایی و
اکنونی" است که هدف آن نه تغییرِ ذات یک ملت بلکه
همان هدفی است که رضا علیجانی بهدرستی ذکر میکند
یعنی "تغییر در تناسب قوای سیاسی".
همگرایی و دموکراسیخواهی
ارجاع به تاریخ ناگزیر –به باور من- اما
یگانه موردِ روششناسی بحث برانگیز در
بررسی آنچه رضا علیجانی "معضل" همگرایی میداند نیست. تفاوت نگذاشتن
میان پراکندگی و تکثر، فقدان ارتباط روشن میان گفتمانهای هویتی و پایگاه اجتماعی
و یکسان انگاشتنِ گفتار استراتژیک و
برنامه سیاسی دیگر موارد قابل نقد طرحِ این پروژه است. دو مورد نخست را در خطوط بعد به بحث خواهم گذاشت و به مبحث گفتار استراتژیک و برنامه سیاسی در بخش دوم نوشته اشاره خواهم کرد.
پراکندگی و تکثر. رضا علیجانی در اثبات گرایش جامعه ایرانی به واگرایی، وضعیت تشکلها و
مجموعهها و نیروهای سیاسی را شاهد میآورد.(1) اما پرسش این است که این وضعیت براستی
آنگونه که علیجانی توصیف میکند "پراکندگی" است یا حکایتی است از چندگانگی
و تکثر واقعی موجود؟ آیا این وضعیت مانع است یا پیشبرنده؟
انسانها در جوامع پیچیده دارای سویههای
هویتی گوناگون و، بسته به شرایط و فرد، گاه همسنگ هستند. زنان کارگر با زنان
کارفرما، دانشجویان دانشگاههای دولتی با دانشجویان دانشگاههای خصوصی، جمهوریخواهانِ
راستگرا با جمهوریخواهان چپگرا، ملی-مذهبیون طرفدار حکومت سکولار با ملی-مذهبیون
طرفدار حکومت دینی و غیره و غیره با یکدیگر تفاوتهای جدی در انتخاب راهکارهای
فرهنگی، اجتماعی و سیاسی برای رسیدن به اهدافشان دارند. این فهرست میتواند طولانیتر
شود و این دوگانهها به سهگانه و چهارگانه تبدیل شوند. منظور این نیست که هیچ دو
فردی با هم یکسان نیستند و در نتیجه واگرایی در ذات جوامع پیچیده است؛ بلکه منظور
این است که وجود گرایشهای گوناگون در جنبش زنان و جنبش دانشجویی و "تنوع اقشار اجتماع و تنوع جریانات سیاسی و مدنی
آزادیخواه"(2) همانطور که رحمانی واقعیت
جامعه ایران میپندارد، اموری طبیعی هستند، ولی برخلاف رحمانی و علیجانی این تکثر به باور من نه تنها
مذموم نیست بلکه مبارک نیز میباشد. تکثر فرهنگی و سیاسی بستر بالندگی و رشد جوامع
است، به جای مانع دیدن تکثرها و برابردانستنِ آن با پراکندگی باید آن را پذیرفت و
به سویههای پیشبرنده آن توجه نشان داد. به باور من یکی از اشکالات طرح بحث
همگرایی، تعبیر تکثر به پراکندگی و مانع دموکراسی دیدنِ آن است.
گفتمانهای هویتی و
پایگاه اجتماعی. رضا علیجانی بر این باور
است که جنبش سبز "اینک دچار افول و رکود شده و شرایطی قفلشده برای کلیت سیاست (مدنی) در ایران را رقم زده است." او یکی از دلایل این امر
را که به زعم او میراث دوران اصلاحات است "حاکمیت نظریه خودی–غیرخودی براردوی
اصلاحطلبان و محروم ماندن آنها از نیروهای همسو و باسابقه و باتجربهتر"
میداند. رحمانی هم بر این نقیصه که جنبش سبز "مرز خودی و غیرخودی را از سر
بیرون نکرده" اشاره دارد. به بحث "افول و رکود" جنبش سبز در خطوط
بعد خواهم پرداخت. اینجا فقط این نکته را بگویم که به نظر من درستتر آن است که
جای علت و معلول را در این دو گزاره عوض کنیم. یعنی به نظر من، این قفل شدن یا
تعلیق سیاستورزی (اعم از مدنی و غیرمدنی) است که از جمله به تعلیق جنبش سبز به
عنوان یکی از عناصر این مجموعه دامن زدهاست. در بخش دوم نوشته به این موضوع
بازخواهم گشت. در اینجا مایلم به تفاوتی که نادیده گرفتن آن یکی از مشکلات همکاری
و همگرایی نیروهای سیاسی در ایران است اشاره کنم. یعنی ندیدن تفاوت میان گفتمانهای
هویتی یک جمع سیاسی و پایگاه اجتماعی آن جمع.
یکی از تبعات سرکوب و استبداد آن است که فعالان سیاسی و اجتماعی را به سوی
گردهم آمدن در جمعهای کوچکی سوق میدهد که عمده فعالیتشان مطالعه در مورد سیاست
است، و نه سیاستورزی. چرا که کنش سیاسی عمدتاً همراه با ریسک بسیار و هزینه سنگین
است. بازتاب این تمرکز بر مطالعه را در رواج بحثهای نظری و فلسفی درمیان فعالان
سیاسی میبینیم. اما آن روی سکه این پدیده مبارک، پدید آمدن گروههای کوچکی است با
گفتمانهای هویتی جامع و مانع که لزوماً
پیوندی با منافع و آمال و آرزوهای گروههای مردمی ندارند. مشکل همانطور که رحمانی
اشاره میکند مساله "وجود
شخصیتهای منفرد پرقدرت و نفوذ" است یا به کلام علیجانی "جریانهایی که تنها اسمی و عنوانی (بعضا تاریخی) را با خود حمل میکنند
... و تکچهرههای مطبوعاتی، رسانهای، فکری و … که تنها «فردی» با نظراتی هر چند
محترم اما بدون عقبه اجتماعی اند."
طبیعی است که در یک جامعه آزاد این گروههای هویتی امکان این را مییابند
که با نشر گفتار خود عقبه اجتماعی بوجود آوردند و به وزنههای سیاسیای تبدیل شوند
و بر این اساس و هماهنگ با گفتمان هویتیشان وارد همگراییها و واگراییهایی که
صلاح میدانند با دیگر نیروها که آنها نیز صلاح خویش را تشخیص میدهند بشوند. اما
تا زمانی که این جمعهای هویتی به وزنه سیاسی و نمایندگان گروههای اجتماعی تبدیل نشدهاند، انتظار بیهودهای است که از
نیروهای سیاسی خواسته شود که فقط به صرف سابقه یا بنا بر ادعای تجربه، با نیرویی
دیگر همراه گردند.
انتقادی که به اصلاحطلبان دوم خردادی در مورد تقسیم نیروهای سیاسی و
اجتماعی به خودی و غیرخودی وارد است، ناظر به "محروم کردن خود از نیروهای همسو
و باسابقه و باتجربهتر" نیست؛ بلکه ناظر است بر مبارزه نکردن برای ایجاد
فضایی که دیگر نیروها و تشکلها (همسو و غیر همسو، باسابقه و با تجربه و کمسابقه
و کم تجربه) در آن ازادانه به فعالیت سیاسی بپردازند.
همین استدلال در مورد نقیصه دیگر مورد اشاره علیجانی یعنی عدم پیوند با
"اقشار زیر متوسط و مزد-حقوق بگیران" صادق بنظر میرسد. یک نیروی سیاسی
مختار است پایه اجتماعیای را که میخواهد بسیج کند و به پشتیبانی آن، قدرت خویش
را تحکیم بخشد. اما انتقاد آنجاست که نیرویی که مدعی دموکراسی است و قدرت دارد بر
حقوق و آزادیهای تشکلها و احزاب و نیروهای دیگر اجتماعی و سیاسی با بهانهها و
فرمولهای سهلانگارانه چون "پرهیز از افراط و تفریط" به امید واهیِ
اشغال فضای میانه، سر باززند. امروز نیز نمیتوان بر نیروهای بالادست جنبش سبز
ایراد وارد کرد که چرا با افراد یا گروههای دیگر مرزبندی دارند، ولی میتوان بر
امر مهم پذیرش تکثر جنبش سبز پایفشرد.
پانوشت
1- "امروزه نیز میبینیم هر دور هم
جمع شدن و گرد هم آمدنی اگر باعث اختلاف خود مدعوین با هم نشود حداقل دیگران را علیه آن جمع تحریک میکند، در بین معلمان و کارگران و
فعالان حقوق بشر و…تشکلهای مختلف موازی (و گاه رقیب) به وجود آمده است. فعالان جنبش زنان
تقسیم شدهاند، جمهوریخواهان نیز روند وارونهای را برخلاف جهت اولیهشان طی کرده و میکنند،
داخل جریانات (و گرایشات و نیروهای سیاسی) مانند اصلاحطلبان، ملی – مذهبیها، چپها و… نیز
رویکردها و کنشهای فردگرا مشاهده میشود. دانشجویان و تشکلهای دانشجویی نیز سرنوشتی
مشابه دارند."
رضا علیجانی، "چرا همگرایی
سیاسی ضروری است؟"
2- "[ت]نوع
نیروها و اقشار اجتماعی و نهادهای مدنی و تنوع جریانات سیاسی در ایران در عمل
مطلوب نیست، اما واقعیت است. "
تقی رحمانی، دموکراسی خواهی؛ محور
"اتحاد در عمل".
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر