صفحات

۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه

سه دهه تحول و بی خبری اکبرگنجی


تاملی بر تشکیک درجنبش اجتماعی بودن جنبش سبز


اکبر گنجی در نوشته‌ای با نام «سبزبودن چه معنا دارد؟» از منظر روشنفکر قلمرو عمومی نقدهایی را پیرامون جنبش سبز ارائه داده و بحث‌هایی را پیش کشیده است. پاسخ به گستره بحث‌های او نه در ظرفیت و حوصله یک نوشته است و نه در بضاعتِ آگاهی‌های نویسنده این سطور. در این نوشته برآنم تنها به بندی بپردازم که او در جنبش اجتماعی بودنِ جنبش سبز تشکیک وارد کرده است. گنجی در این بحث با اشاره غیرمستقیم به «نظریه بسیج منابع»[1] و اشاره مستقیم به شارحان آن، مک کارتی و زالد، عدم وجود سازماندهی و رهبری را دلایلی برای رد جنبش اجتماعی بودنِ جنبش سبز دانسته است. در آغاز سربرآوردن جنبش سبز نیز برخی تحلیل‌گران و کنشگران سیاسی با مقایسه ویژگی‌های این پدیده با نزدیک‌ترین خیزش فراگیرِ پیش از آن ـ یعنی انقلاب 57 ـ با نیافتن رهبری، سازمان‌دهی یا ایدئولوژی با جنبش خواندن آن مخالفت می‌کردند. اما آنچه که طرح بحث گنجی را از بقیه ادعاها متمایز می‌کند ـ جدا از تاخیر زمانی‌اش ـ اشاره‌اش به پایگاه نظری و دستگاه تحلیلی بحثش است، که این موضوع در مدعیات گذشته مغفول مانده بود و مانع شکل‌گیری گفتگو می‌شد.
نظریه بسیج منابع که در ادامه و در نقد نظریات اسملسر (1963)، گور (1970) و تورنر و کیلیان (1972)[2] طرح و ارائه شده است، یکی از اثرگذارترین نظریه‌ها در قلمرو جنبش‌های اجتماعی در سه دهه اخیر است. این نظریه که شکل‌گیری آن را باید در دهه هفتاد میلادی دانست، برای اولین بار در سال 1977 توسط مک کارتی و زالد به شکل نظم یافته در مقاله‌ای با عنوان Resource mobilization and social movements: A partial theory  ارائه شد.[3] در این نوشته بنا نیست به محتوای این نظریه پرداخته شود، بلکه بیشتر کاربرد این نظریه مورد توجه این نوشته است. به عبارتی، دنباله‌ای که نویسندگان برای عنوان مقاله خود برگزیده‌اند، بااهمیت‌تر از اصل عنوان برای این بحث است. همانطور که نویسندگان در مقدمه آن مقاله ذکر کرده‌اند، عنوان فرعی یا دنباله عنوان اصلی، توضیحی است بر ناجامع بودن این نظریه و تاکیدی است براحتیاط هنگام تعمیم آن به پدیده‌های دیگری جز آن که خود اشاره داشته‌اند، یعنی جنبش‌های چپِ آن دوران در جامعه آمریکا.
احتیاط در کاربرد این نظریه سال‌ها بعد در جمع‌بندی این نویسندگان از سیر تطور این نظریه نیز مورد تاکید قرار گرفته است. زالد و مک کارتی در سال 2002 در فصلی از کتاب مرجعِ نظریه‌های جامعه‌شناسی، بخش جداگانه‌ای را به ذکر شرایط کاربرد این نظریه اختصاص داده‌اند. چهار شرطی که جامعه هدف این نظریه را به طور کلی از جامعه کنونی ایران متمایز می‌کند:
1) جامعه دارای سنت مشارکت داوطلبانه مردمی باشد. 2) آزادی بیان و اجتماع به عنوان یک هنجار اجتماعی پذیرفته باشد. 3) رسانه‌های جمعی به شکلی وجود داشته باشند که در گزارش اعتراضات و نارضایتی‌ها آزاد باشند و باز عمل کنند و 4) نه تنها انتخابات آزاد محلّی برای تقسیمِ قدرت باشد، بلکه تحریک و تحرّک در خارج از نظم انتخاباتی نیز تحمل و حتی تشویق شود. [4]
این نظریه که در بطن خود یک جنبش اجتماعی را به مثابه یک سازمان در نظر می‌گیرد و سازماندهی و رهبری را از اجزای جداناپذیر یک جنبش اجتماعی می‌داند، خاستگاهی آمریکایی داشته و در جوامعی با ساختار پیش گفته که عمدتا نظام‌های دموکراتیک غربی را شامل می‌شود و بسیار دور از شرایط جامعه کنونی ایران است، کاربرد دارد.
بنا بر این، گزاره «اگر تشکیلات/سازمان و رهبری تثبیت شده، دو رکن اساسی جنبش‌های اجتماعی باشند ـ آنچه در ایران می‌گذرد جنبش اجتماعی نیست»، نادرست است نه به دلیل آنکه مقدم آن درست و تالی آن غلط است؛ بلکه به این دلیل که استدلال پشتیبان آن سراسر نابجا است. گنجی استناد به نظریه‌ای کرده است که اساسا قابل استناد در این موضوع نیست. نتیجه‌گیری گنجی در جنبش اجتماعی نبودن جنبش سبز با استفاده از نظریه بسیج منابع و هم‌خانواده‌های آن، مانند آن است که اوستایی برای بازکردن پیچ دوسویی از پیچ‌گوشتی چهارسو استفاده کند و چون موفق نشود با لحنی کارشناسانه در پیچ بودنِ آن پیچ تشکیک کند.
هرچند کاربرد نظریه‌های غربی برای توضیح و تحلیل پدیده‌های جوامع شرقی (غیردموکراتیک)، بدون در نظر گرفتن زمینه اجتماعی، چه در میان برخی تحلیل‌گران غربی که دنیا را تنها از دریچه خود می‌نگردند و چه در میان برخی تحلیل‌گران شرقی که برای توصیف جامعه خود از ابزارهای سهل‌الوصول غربی استفاده می‌کنند، غلطی رایج است؛ ولی اتفاقا در مورد نظریه بسیج منابع انتظار این است که این اشتباه کمتر صورت گیرد. چرا که پیشگامان آن نظریه با آگاهی کامل از مشکلات تعمیمِ آن، از مرتکب شدن این غلط مصطلح تحلیل‌گران را موکدا برحذر داشته‌اند. برای یافتن پاسخ این که چرا در میان نخبگان ایرانی در این سالیان این اشتباه مکرر اتفاق افتاده است، به طوری که گنجی هم دچار آن شده است، باید به روند تاریخی سیر نظریه‌های جنبش‌های اجتماعی پرداخته و شرایط تاریخی ایران را از نظر بگذرانیم.
یکی از نقطه عطف‌های بحث کنش‌های جمعی، ارائه نظریه «منطق کنش‌های جمعی» توسط اولسن [5] در سال 1965 دانسته شده است. نظریه اولسن اساسا شکل‌گیری کنش‌های جمعی پر تعداد را همراه با دشواری ترسیم می‌کند. هم‌زمانی این نظریه اثرگذار با نظریه بسیج منابع، نقش سازمان‌های سیاسی و اجتماعی و تشکل یافتگی در جنبش‌های اجتماعی را در دهه‌های هفتاد و هشتاد میلادی در مرکز توجه قرار داد. حتی نظریه توده بحرانیِ[6] مارول و اولیور[7] که در دهه هشتاد در نقد نظریه اولسن پیشنهاد شد و ادعایش آن است که وجود کادری سازمانی، از نظر تعداد محدود ولی باانگیزه و دارای منابع (مالی، زمانی، توانایی) فراوان، مراحل اولیه شکل‌گیری یک کنش جمعی را تسهیل می‌کند، نیز نقش سازماندهی و تشکل یافتگی را پررنگ‌تر کرد. بنا بر این در فرادستی نظریه‌های سازمان‌محور این باور غالب بود که در جایی که سازماندهی و تشکل یافتگی وجود ندارد، شکل‌گیری کنش جمعی فراگیر میسر نیست و جنبش اجتماعی وجود نخواهد داشت و اگر در جایی پدیده‌ای چون جنبش اجتماعی به چشم آید، باید از طریق تمرکز بر سازماندهی/تشکیلات و رهبری آن؛ وجود، رشد و افول آن را بررسی کنیم، همانند منطقی که گنجی در نوشته خود به کار برده است.
اما با حادث شدن رویدادهای پایان دهه هشتاد و سر بر آوردن جنبش‌های فراگیر در بلوک شرق، تغییر عمده‌ای در فرضیه‌ها و بن‌مایه نظریه‌های جنبش‌های اجتماعی و کنش‌های جمعی به ویژه در تشریح و توضیح پدیده‌های جوامع غیردموکراتیک رخ نمود. ظهور تظاهرات دوشنبه‌های لایپزیگ آلمان شرقیِ سابق در سال 1989 که حضور اجتماعی صدها هزار نفر به سقوط نظامی توتالیتر انجامید که هیچ گونه تشکل‌یافتگی منتقدان را تحمل نمی‌کرد، یکی از آن حوادث بود که نقش سازمان‌دهی و رهبری را در شکل‌گیری و موفقیت جنبش‌های اجتماعی مورد شک قرار داد. نتایج پژوهشی که کارل دیتر اوپ بلافاصله پس از فروریزی دیوار برلین صورت داده و مدلی که در 1993 بر اساس آن یافته‌ها ارائه کرد[8] نشان داد که سازمان‌های سیاسی کمترین نقش را در به خیابان کشیدن مردم در آن دوران داشته‌اند و به جای آن نقش شبکه‌های شخصی افراد و دوستان منتقد در این جنبش که به پیروزی انجامید، چشمگیر بوده است. بدین ترتیب تلاش‌های بسیاری در ارائه نظریه‌های جدید صورت گرفت که قادر باشند کنش‌های جمعی و جنبش‌های اجتماعی را در فقدان سازمان‌ها و شبکه‌های اجتماعی رسمی توضیح دهند و تحلیل کنند. حاصل آن کوشش‌ها، برآمدنِ نظریه‌هایی بود که برخی از آنها نقش شبکه‌های اجتماعی غیررسمی یا نقش هویت‌های مشترک کنشگران را به جای نقش سازماندهی و رهبری نشاندند و حتی نظریه‌های سیستم‌های خودسامان به یاری توضیح و تشریح چنین پدیده‌هایی آمدند.
اما طی همین سه دهه، گفتار و خطابه پیرامون کنش‌های جمعی و جنبش‌های اجتماعی در ایران مسیر دیگری طی کرد. در سال‌هایی که توضیح و توصیف انقلاب 57 (1979 میلادی) جذاب و بحث روز بود، نظریه غالب در حوزه جنبش‌های اجتماعی در جهان، همان دست نظریاتی بود که آقای گنجی بعد از سی چهل سال به آن استناد کرده‌اند. به دلیل عدم علاقه و ناتوانی برای کار جدی و نظریه‌پردازی بومی یا موجود نبودن نظریه‌های دیگر در عالم جامعه‌شناسی، بسیاری از نخبگان بدون توجه به انذارِ شارحان نظریه بسیج منابع، آن نظریه و البته دیگر نظریه‌هایی که بر نقش سازماندهی و رهبری تاکید داشتند را بدون تغییر وارد ادبیات و حوزه تحلیل و فضای عمومی ایران کردند. پس از آن، در حالی که پژوهش‌ها، نظریه‌پردازی‌ها و تولیدات فکری در حوزه کنش‌های جمعی و جنبش‌های اجتماعی در دنیا همچنان ادامه داشت و اتفاقا به دلایل حوادثی که ذکر آن رفت با شدت بیشتری در جریان و به سرعت در حال رشد و تغییر بود، در ایران بحث پیرامون انقلاب پنجاه هفت اندک اندک فروکش و رغبت به بحث جنبش‌های اجتماعی در میان نخبگان و فضای عمومی کاهش پیدا کرد و مشغولیت ذهنی معطوف دردها و نگرانی‌های بسیارِ دیگر شد.
با خیزش جنبش سبز پس از سه دهه بار دیگر حوزه جنبش‌های اجتماعی محل توجه فضای عمومی قرار گرفت. در شتاب سرسام‌آور وقوع حوادث، برخی بدون در نظر گرفتن این سیر تحولی گسترده پژوهش و تحقیق سی ساله، به دم دستی‌ترین نظریه‌های سی، چهل سال پیش بازگشتند و چنین شد که برای توضیح و تفسیر جنبش سبز، محکِ عده‌ای میزان سازمان‌دهی و رهبری آن قرار گرفت و ادبیات پیرامون شبکه‌های اجتماعی غیر رسمی یا رهبری غیر متمرکز برای بسیاری غیر قابل فهم و گاه همراه با برداشت‌های نادرست بود.[9] در حالی که حاصل چند دهه انباشت اندیشه در حوزه جنبش‌های اجتماعی آن بود که ابزارهای مناسب‌تر و متناسب‌تری برای توضیح کنش‌های جمعی فراگیر و جنبش‌های اجتماعی در جوامعی با فقدان گردش آزادانه آگاهی‌ها، در زیر فشار و سرکوب تشکل‌های منتقد و در ضعف سنت مشارکت اجتماعی در اختیار تحلیل‌گران قرار دهند. برای نمونه نظریه‌هایی که بر نقش شبکه‌های اجتماعی غیررسمی، مکانیزم‌های هماهنگ‌کننده و دینامیزم سیستم‌های خودگردان تاکید دارند از این دست‌اند یا حتی نظریه‌های پژوهشگران ایرانی خارج از وطن مانند نظریه‌های  non-movement و سیاست‌های خیابانی [10].
شاید عاملی که موجب می‌شود نتایجی که گنجی به عنوان «روشنفکر حوزه عمومی»[11] در دو مقاله‌اش گرفته است آن قدر با واقعیات مشهود که بسیاری آن را حس و لمس می‌کنند ناخوانا باشد، از همین جا نشات گرفته باشد. شاید همین گرته‌برداری سطحی از مفاهیم و نظریاتِ جوامعی با فاصله از واقعیات و ویژگی‌های جامعه کنونی ایران است که در برخی موارد فهمِ گنجی را نیز، از جنبش اجتماعی سبز، نقش رهبری در آن و میزان و ترکیب حامیان آ،ن تا این میزان غریب می‌نمایاند. بدیهی است کاربرد نابجا از نظریه‌ای هرچند قوی و بااهمیت، نتایج دور از واقع یا نادرستی به همراه داشته باشد. برای نمونه و شاید برای گشودن باب گفتگویی دیگر که اکبر گنجی آن را آغاز کرده است، بتوان ادعا کرد اگر بپذیریم جنبش سبز، جنبشی اجتماعی‌ است که شبکه‌های اجتماعی غیررسمی بیش از شبکه‌های رسمی در آن نقش آفرینند و در چارچوب دستگاه تحلیلی دیگری جز سازمان‌دهی و رهبری، جنبش سبز را بررسی کنیم، در آن صورت تنها سرکوب گسترده توضیحِ موانعِ پیمودن فاصله نارضایتی عمومی تا اعتراض سیاسی گسترده ـ آن طور که گنجی به آن اشاره دارد ـ نخواهد بود. می‌تواند ضعف شبکه‌های اجتماعی پاسخگوی بخشی از کاستی‌ها باشد. همینطور یقینا برداشتمان از بخشی که مشارکت در جنبش سبز ندارد این نخواهد بود که همراه و همدل با جنبش و خواست‌های آن نیستند و برعکس مدافع و حامی نیروهای اقتدارگرایند. به علاوه محتمل است در مواجهه با رهبرانی که دستورالعمل روزانه برای همراهان جنبش سبز ارائه نمی‌کنند، نتیجه‌گیریمان چنین نباشد که آنها از زیر بار وظایفشان شانه خالی می‌کنند و الخ.

[1] Resource Mobilization Theory
[2] McCharthy, J. D., & Zald, M. N. (1977). Resource mobilization and social movements: A partial theory. American Journal of Sociology , 1212-1241.
[3] Smelser, N. J. (1963), Gurr, T. R. (1970), Turner, R. N. & Killian, L. (1972)
[4] McCarthy, J. D., & Zald, M. N. (2002). The enduring vitality of the resource mobilization theory of soical movements. In J. H. Turner (Ed.), Handbook of sociological theory (pp. 533-565). New York, NY: Kluwer Academic / Plenum Publishers.
[5] Olson, M. (1965). The logic of collective action: Public goods and the theory of the groups. Cambridge, MA: Harvard University Press.
[6] A theory of the criticl mass
[7] Oliver, P. E., & Marwell, G. (1988). The Paradox of Group Size in Collective Action: A Theory of the Critical Mass. II. American Sociological Association, 53, 1-8.
Oliver, P. E., Marwell, G., & Teixeira, R. (1985). A Theory of the Critical MassI. Interdependence, Group Heterogeneity, and the Production of Collective Good. American Sociological Association, 91, 522-556.
Marwell, G., Oliver, P. E., & Prahl, R. (1988). Social Networks and Collective Action: A Theory of the Critical Mass III. American Sociological Association, 94, 502-534.
Marwell, G., & Oliver, P. E. (1993). The critical mass in collective action: A micro-social theory. New York, NY: Cambridge University Press.
[8] Opp, K. D., & Gern, C. (1993). Dissident Groups, Personal Networks, and Spontaneous Cooperation: The East German Revolution of 1989. American Sociological Association, 58, 659-680.
[9] این مرور کوتاه از سرگذشت گفتار حول جنبش های عمومی یک توصیفی از فضای غالب است و بیشتر ناظر بر بخشی از کنشگران و تحلیلگران حوزه عمومی است که غالبا دستی از دور بر آتش جنبش سبز داشته اند و تعمیم آن به محیط های دانشگاهی داخل کشور و پژوهشگران و محققان ایرانی ساکن خارج کشور نادرست است. 
[10] اشاره ام به نظریه های آصف بیات استاد جامعه شناسی دانشگاه ایلیونز آمریکا است. رجوع کنید به:
Bayat, A. (2010). Life as politics: How ordinary people change the middle east. Amsterdam: Amsterdam University Press.
Bayat, A. (2007). Making Islam democratic: Social movements and the post-Islamist turn. Stanford, CA: Stanford University Press.
Bayat, A. (1997). Street politics: Poor people’s movements in Iran. Columbia University Press.
[11] اشاره ام به «روشنفکر قلمرو عمومی» آنطور که گنجی خود را خطاب می کند از آن جهت است که تاکیدی مجدد بر مسئولیت خطیر روشنفکران این حوزه در نتایج نسخه پیچی ها و ابراز نظرهایشان بویژه در حوزه هایی که باامید و آرزوهای میلیون ها هم وطن عجین است داشته باشم.

۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

گفت و گو با علی هنری پیرامون "شبکه های اجتماعی و اهمیت آنها در جنبش های اجتماعی"



علی هنری دانشجوی رشته جامعه شناسی،  پژوهشگر کنش های جمعی و جنبش های اجتماعی و  از فعالین سابق دانشجویی است که در سالیان اخیر تغییر و تحولات جنبش دانشجویی را از نزدیک مورد مطالعه و بررسی قرار داده است. وی همچنین به مدت چهار سال عضو هیئت تحریریه فصلنامه گفتگو بوده و مقالات انتقادی را پیرامون عملکرد جنبش دانشجویی در دهه 80 به رشته تحریر در آورده است. 

وی اخیرا و پس از طرح بحث شبکه های اجتماعی در میان فعالین جنبش سبز، سلسله مقالاتی را در این زمینه منتشر کرده است. به منظور شناخت هرچه بیشتر این شبکه های اجتماعی و تبیین نقش آنها در جنبش مبارزات مدنی ایرانیان و بالاخص ویژگی های این شبکه ها در مجامع دانشگاهی، با وی گفت و گویی ترتیب داده ایم.

هنری در بخشی از این گفت و گو و در پاسخ به این سوال که آیا امکان پذیر است در شرایط سرکوب کنونی شبکه های واقعی مورد نیاز یک جنبش را به فضای مجازی انتقال داد،  می گوید: " باید توجه داشت که شبکه های اجتماعی مجازی می توانند بخشی از وظیفه خبررسانی و اطلاع رسانی را برعهده گیرند، ولی ساده انگاری است اگر بیاندیشیم می توانند همه نقش های شبکه های اجتماعی حقیقی در جنبش اجتماعی را که پیش از این برشمردیم تمام و کمال بردوش گیرند. برای نمونه اصولا افزایش انگیزه اخلاقی و اجتماعیِ مشارکت عموما در ارتباط های شخصی و شبکه های واقعی شکل می گیرد. اینکه شبکه های رسمی در فضای مجازی شکل گیرد برای کاهش هزینه فعالیت سیاسی بسیار مناسب است. ولی باید فکری اساسی به ارتباط این فضا با شبکه های غیررسمی واقعی کرد."

وی همچنین در مورد نقش دانشجویان در گسترش جنبش مبارزه مدنی به اقشار غیر دانشگاهی می افزاید:" دانشجویان می توانند بواسطه رابطه های ضعیفشان با خانواده، همشهری ها و هم محله ای های خود پلی در میان شبکه جنبش سبز، شبکه های روشنفکران و نخبگان اجتماعی و شبکه های دانشجویی ... با شبکه های گروه های گوناگون اجتماعی برقرار کنند. این وظیفه در پیشبرد جنبش سبز و گسترده کردن آن از اهمیت بسزایی برخوردار است".

مشروح این مصاحبه تفصیلی در زیر می آید:

آقای هنری، اخیرا شما در یک سری از مقالات سعی کرده اید تا بحث شبکه های اجتماعی، جایگاه و بازتعریف این شبکه های اجتماعی در جنبش سبز را توضیح دهید. همچنین در بیانیه های رهبران جنبش سبز نیز تاکید عمده ای بر لزوم استفاده از این شبکه ها شده است. اگر ممکن است اختصارا توضیحاتی پیرامون این مسئله بیان بفرمایید.

شاید بتوان بحث شبکه های اجتماعی در جنبش سبز را از آنجایی پیش کشید که ادعای عدم گستردگی جنبش سبز در میان گروه های مختلف اجتماعی طرح و آغاز می شود و درصدد پاسخگویی به آن باشیم. برای توضیح عدم گستردگی باید مشارکت را به شکل یک فرایند در نظر گرفت و از رهگذر آن توجه کرد در کدام مرحله یا مراحل فرایند جنبش ریزش دارد و چه ضعف هایی منجر به آن ریزش می شود. اگر برخلاف این، مساله را تنها چنین تعریف کرد که چه گروه هایی از جامعه در جنبش سبز مشارکت دارند و چه گروه هایی نه و سپس بلافاصله نتیجه گرفت آن گروه مشارکت کنندگان همراه و همدل با جنبش سبز هستند و دیگران مخالف یا بی اعتنا به آن به باور من از یافتن ضعف های مشارکت ناتوان خواهیم بود که در ادامه دلایل آن را توضیح می دهم.
اگر فرایند مشارکت را در چهار مرحله درنظر بگیریم؛ پتانسیل همراهی و مشارکت یافتن، درمعرض اخبار و آگاهی های جنبش قرار گرفتن، انگیزه مشارکت یافتن و گذر از موانع و هزینه های مشارکت، به این مساله برمی خوریم که در هر یک از این مراحل محتمل است عده ای یا گروه های اجتماعی ای ریزش کنند. همچنین این فرایند نشان می دهد در مراحل دو و سه نقش شبکه های اجتماعی بسیار بااهمیت و چشمگیر است. بویژه در نظام های غیردموکراتیک که چرخش آزاد اطلاعات صورت نمی گیرد و امکان تشکل یابی و فعالیت شبکه های رسمی احزاب و گروه های منتقد مقدور نیست، شبکه های غیررسمی -که برایند و ترکیبی از شبکه های شخصی افراد است- در درمعرض جنبش قرار دادن افراد و بالا بردن انگیزه های اجتماعی و اخلاقی به شکل بسیار قابل توجهی موثرند.
در پاسخ به پرسش عدم گستردگی، عده ای از تحلیلگران عدم نفوذ حنبش سبز را در طرح نشدن مطالبات برخی گروه های اجتماعی مانند کارگران یا فرودستان دانسته اند و راه حلشان نزدیک شدن گفتار جنبش سبز با گفتار آن گروه ها است. گروهی دیگر پاسخ عدم مشارکت برخی قومیت ها و مناطق را در میزان هزینه سنگین فعالیت سیاسی در آن مناطق می جویند. اما با توجه به فرایند مشارکت می توان ادعا کرد این هر دو پاسخ ناکامل هستند و تنها یک وجه از مساله چندوجهی مشارکت را درنظر دارند، چرا که پاسخ اول تنها مرحله یک فرایند را مدنظر قرار می دهد و پاسخ دوم تنها مرحله پایانی فرایند را. اگر کل مراحل فرایند را درنظر بگیریم و به نقش شبکه های اجتماعی بازگردیم می توانیم ادعا کنیم فرودستان اجتماعی، کارگران، اقوام یا روستا نشینان و ساکنان شهرهای دور از مرکز بدلیل در ارتباط نبودن با شبکه های اصلی جنبش سبز که شبکه طبقه متوسط شهری و در ارتباط با شبکه های اجتماعی مجازی و وسایل ارتباطی مدرن است، به اندازه کافی در معرض جنبش قرار نمی گیرند و با همین دلیلِ جدابودن از شبکه اجتماعی سبز، انگیزه اجتماعی و اخلاقی بالایی برای مشارکت نمی یابند تا از سد موانع مشارکت که البته برای آنها بدلایل مختلف شاید پرهزینه تر هم باشد گذر کنند.
در اینجاست که نقش شبکه های اجتماعی غیررسمی در کنار مطالبات گروه های اجتماعی گوناگون و هزینه مشارکت  اهمیت می یابد و یکی از دغدغه های جنبش سبز و وظایف همراهان آن تقویت این شبکه ها در جهت تسهیل  فرایند مشارکت در جنبش سبز می شود.

شبکه های دانشجویی به نظر شما در کدام دسته از شبکه ها قرار می گیرد؟ آسیب شناسی و نقاط ضعف این شبکه ها در چیست؟
شبکه های دانشجوی را نیز می توان به دو نوع  شبکه های رسمی و غیررسمی دانشجویی  تعریف کرد. شبکه های غیررسمی دانشجویان برایند شبکه های شخصی دانشجویان است که بدون سازماندهی و رهبری از ارتباطهای دانشجویی شکل یافته است: همدوره ای های دانشگاهی، هم رشته ای ها و هم خوابگاهی ها از شبکه های غیررسمی دانشجویان است که هر دانشجو بیش کم در آنها حضور دارد. اما برخی از شبکه ها به نوعی دارای سازمان دهی و تشکل یافتگی هستند مانند انجمن های اسلامی، شوراهای صنفی، نهادهای فوق برنامه، گروه های ورزشی دانشجویی که از آنها می توان به عنوان شبکه های رسمی دانشجویی نام برد.
در شبکه های نوع اول حضور بیشتر دانشجویان در محیط های دانشجویی و ارتباط بیشتر با دوستان دانشجویی آنها را می تواند کارا و موثر کند. اما ما شاهد هستیم که برای مثال در برخی از دانشگاه ها بدلیل شرایط فیزیکی آن ها، امکان حضور و درآمیختگی کمتر بوجود می آید. هنگامی که دانشجویان فرصت دیدار یکدیگر را نداشته باشند و مجبور به ملاقات با یکدیگر نباشند، دوستان دانشجویی خود را بر اساس ترجیح خود و در میان شبیه ترین به خودشان انتخاب می کنند و بدین ترتیب  شبکه های غیررسمی به شدت مجزا از هم شکل می گیرد و درآمیختگی و تکثر کمتر در آنها دیده می شود که این از ضعف های یک شبکه غیررسمی دانشجویی است.
شبکه های نوع دوم نیز متاسفانه از دو مساله در رنجند؛ یکی، عموما ضعف سنت مشارکت در کل جامعه که در جای جای جامعه مدنی این عدم حضور و عدم مشارکت به چشم می آید، که دلایل آن بحث دیگری را می پذیرد. دیگری سرکوب و عدم تحمل حکومت در قبال تشکل یافتگی و نیروهای منتفد. فعالان دانشجویی می توانند هم در نهادینه کردن هنجارهای مشارکت در دانشگاه ها بکوشند و هم در یافتن راه هایی برای زنده نگاه داشتن نهادهای موجود و تقویت آن ها.


همانگونه که اشاره کردید متاسفانه به دلیل سرکوب های شدید ارتباطات فعالین دانشجویی دانشگاه های مختلف به شدت محدود شده است به گونه ای که هماهنگی بین فعالین دانشجویی و سازمان دهی برنامه های سراسری در عمل غیر ممکن شده است. هرچند امکاناتی در فضای مجازی به منظور هماهنگی بیشتر و احیانا سازمان دهی آنها موجود است. به نظر شما در حال حاضر شبکه های مجازی می تواند در زمینه سازمان دهی جریانات دانشجویی موثر باشد؟ تا چه میزان؟
اینکه شبکه های رسمی در فضای مجازی شکل گیرد برای کاهش هزینه فعالیت سیاسی بسیار مناسب است. ولی باید فکری اساسی به ارتباط این فضا با شبکه های غیررسمی واقعی کرد. در میان دانشجویان که درصد بالایی به فضای مجازی دسترسی دارند، این مساله شاید چندان دشواری پدید نیاورد، ولی در ارتباط با گروه های اجتماعی که کمتر به شبکه اجتماعی متصلند این یقینا مساله ایجاد خواهد کرد.
در مورد خاص شبکه های مجازی رسمی دانشجویی باید به دو مساله توجه کرد؛ یکی، کانال های ارتباطی با شبکه های غیررسمی حقیقی و دو دیگر، میزان قابل اعتماد بودن این شبکه ها. اگر این شبکه ها به میزان قابل توجهی غیرقابل اعتماد باشند نمی توان از آنها انتظار داشت در افزایش تقویت انگیزه مشارکت یاری رسان باشند وباید این وظیفه شبکه های اجتماعی را به شبکه های واقعی و رودررو هدایت کرد. ولی در مراحل آغازین شکل گیری یک کنش جمعی که نیاز به افرادی با انگیزه و توانایی های بیشتری است، می توان به شبکه های مجازی امید بست.

به عنوان مثال در سالیان اخیر دفتر تحکیم وحدت به عنوان اتحادیه تشکل های دانشجویی خرد در دانشگاه های مختلف فعالیت داشته است و توانسته است با هماهنگی ما بین این جریانات پراکنده تا حدی عملکرد قابل قبولی داشته باشد. آیا جایگزین کردن چنین سیستم شبه تشکیلاتی در فضای مجازی امکان پذیر است؟
تشکیل شبکه های رسمی و تقویت شبکه های غیررسمی در فضای مجازی و استفاده از آن ها در راستای اهداف جنبش دانشجویی و همچنین بهره بردن از فضای مجازی برای کارهای تشکیلاتی شدنی است منوط به آن که بستر مناسبی برای ارتباط این شبکه های رسمی مجازی به شبکه های غیررسمی حقیقی فراهم شده باشد. مثلا همین تهیه خبرنامه دانشجو به شکل کاغذی یکی از همین بسترسازی هاست.
اما باید به آسیب های تمرکز شبکه های رسمی در فضای مجازی که از همان خصلت مجازی فضای مجازی برمی آید توجه ویژه نشان داد. باید بین فعالیت و سازماندهی شبکه های رسمی در فضای مجازی با اصل پیشبرد اهداف گروه و جنبش دانشجویی کاملا تفکیک قائل شد. اینکه فضای مجازی بستری باشد برای آغاز و پایان کنش های جنبش دانشجویی و بروز و ظهور و در کل هدفِ آن، این را من مفید نمی دانم. این بسیار احتمال دارد که فعالان را به سوی یک فضای غیرواقعی و توهم زا براند. فعالیت های جنبش دانشجویی باید در بستر واقعی بنا نهاده شود و در همان جا بروز و ظهور یابد و ارزیابی شود. این به معنی آن نیست که چشم از امکانات کنش های جمعی در فضای اینترنت بست، بلکه بدان معنا است که تشکل های دانشجویی هدف خود را به کنش هایی در فضای مجازی محدود نکنند.
توضیح می دهم. تشکیلات برای ارتباط اعضای خود، یا نشست های خود که پیش از این در محل های دانشگاهی صورت می گرفت می تواند از فضای مجازی استفاده بهینه ببرد؛ پالتاک، اسکایپ و دیگر امکانات دقیقا می تواند فضای حقیقی را بازسازی کند. یا برای اطلاع رسانی و انتشار اخبار کنش های جنبش دانشجویی یا  برای دعوت به کنش های جمعی در دانشگاه از فضای مجازی و امکانات آن می توان بهره گرفت. گاه هم می توان کنش هایی را مختص آن فضا درنظر داشت؛ مثلا جمع آوری امضا و براه انداختن کمپین هایی برای دفاع از حقوق دانشجویان زندانی. ولی این متفاوت است با آن که  تشکیلات سایتی در فضای مجازی ایجاد کند و به امید آن باشد که کنش دانشجویی خود را در آن فضا پی جوید و کنش های خود را با میزان مخاطبان مجازی اش ارزیابی کند.
خلاصه کلام آنکه هدف تشکیلات باید در داخل دانشگاه و تغییر و تحول در فضای واقعی دانشگاهی کشور بنا نهاده شود در این رهگذر از فضای مجازی بطور کامل و بهینه استفاده کند و البته همه این مطلب نیاز به بستر سازی متناسبی است که ارتباط فضای مجازی با فضای واقعی را به شکل گسترده و کاملی برقرار کند.


در یکی از مقالات به نکته قابل تاملی اشاره کرده اید و آن اهمیت رابطه های ضعیف در شبکه سراسری جنبش است. رابطه های ضعیفی که می تواند زیرشبکه های پراکنده و گاها غیر متصل را به هم وصل کند. به نظر می رسد یکی از انتقادات اصلی به جنبش دانشجویی در سالیان اخیر همین نادیده گرفتن اهمیت ارتباط با طبقات غیر دانشگاهی بالاخص طبقات پایین دستی جامعه است. چه ابزارهای نظری و عملی برای نیل به برقرای این رابطه مابین اقشار مختلف اجتماعی در دست دانشجویان قرار دارد؟
دانشجویان از دو سو می توانند از طریق شبکه های اجتماعی در جنبش سبز نقش آفرین باشند که آن دو طریق به ویژگی شبکه های شخصی آنها مربوط است. از یک سو، هر دانشجو -که امروز جوان، درحال تحصیل، متصل به وسایل ارتباطی نوین و دارای مطالبات و خواست های مدرن است- بدلیل موقعیت خانوادگی و محل و نحوه زندگیِ پیش از دانشگاه با شبکه هایی از گروه های گوناگون اجتماعی که متفاوت با او می اندیشند و رفتار میکنند در ارتباطِ هرچند ضعیف هست.  از سوی دیگر، همان دانشجو در گیر ارتباط های مستحکمی در شبکه های دانشجویی با همنسلان خود و متصل به شبکه نخبگان اجتماعی است. با این ویژگی ها هر دانشجو همراهِ جنبش سبز قادر است از طرفی از طریق شبکه های قوی و مستحکم دانشجویی در چرخش و تولید اخبار و آگاهی های جنبش سبز در میان برکشیدگان جامعه، نخبگان و خود جامعه دانشجویی بکوشد و نقد، گفت و گو، آگاهی و تحلیل را در جریان بیاندازد. همان کاری که اکنون در فضای مجازی قشر جوان و دانشجو صورت می دهد و پیش از این با تشکیل جلسات و همایش ها و تجمعات فیزیکی انجام می داد. و به باور من در آینده باید بیشتر از طریق شبکه های غیررسمی دانشجویی افزایش دهد. و از طرفی دیگر و شاید از جهتی با اهمیت تر این دانشجویان می توانند بواسطه رابطه های ضعیفشان با خانواده، همشهری ها و هم محله ای های خود پلی در میان شبکه جنبش سبز، شبکه های روشنفکران و نخبگان اجتماعی و شبکه های دانشجویی پیش گفته با شبکه های گروه های گوناگون اجتماعی برقرار کنند. این وظیفه در پیشبرد جنبش سبز و گسترده کردن آن از اهمیت بسزایی برخوردار است. تحقق ارتباط دانشجویان با اقشار غیردانشگاهی و گروه های فرودست جامعه بسترسازی ویژه ای طلب نمی کند بلکه بستر مناسب بواسطه ویژگی های دانشجویی و ترکیب جمعیتی خود به خود فراهم است. تنها دانشجویان و جنبش دانشجویی باید احساس مسئولیت داشته باشند و با نگاه ایجاد پل ارتباطی، به شبکه های شخصی و رابطه های ضعیف خود توجه نشان دهند.
تصور کنید یک دانشجو که از شهری قومیت نشین به دانشگاه آمده است که پایگاه خانوادگی اش کارگری است. از یک سو از طریق هم شهری ها و هم محله ای های خود به شبکه ای از قومیت های ایران و شبکه ای از هم محله ای ها در شهری دور افتاده از مرکز متصل است و از طریق پدر و خانواده خود به شبکه ای از کارگران و از طریق مادر خود به شبکه های مذهبی محلی بانوان. و از سوی دیگر خود درگیر شبکه های غیررسمی و رسمی دانشجویی است که اخبار و آگاهی های جنبش سبز قاعدتا باید در آن جریان داشته باشد. بطور خلاصه همراهِ جنبش سبزِ دانشجو، از یک سو می تواند با تقویت شبکه های دانشجویی گوناگون در رشد کیفی آگاهی ها و انتشار گسترده اخبار در جنبش سبز بکوشد که یکی از راه های آن صرف زمان بیشتر و بیشتر در دانشگاه  و در میان دوستان دانشگاهی است (یعنی شکل دادن شبکه های مستحکم و همبسته با ارتباط های قوی) و از سوی دیگر قادر است از رابطه های ضعیف خود و توجه به آنهایی که شبیه او نمی اندیشند، در گسترش جنبش سبز در میان گروه های متنوع اجتماعی موثر باشد.

۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

جنبش دانشجویی؛ از جامعه یا بر جامعه؟


نقدی بر مناسبات میان جنبش دانشجویی، فضای اجتماعی و ساختار قدرت سیاسی

فصلنامه گفتگو،  شماره 50 دیماه 1386

توضیح: این مقاله در سال 1386  و به مقتضای وضعیت آن زمان دانشگاه ها و فعالیت های دانشجویی نوشته و در فصلنامه گفتگو منتشر شده است. در تقارن با آغاز سال تحصیلی امسال، باوجود آنکه شرایط سیاسی اجتماعی تغییر بسیاری با آن زمان داشته است مقاله را به دو جهت در این وبلاگ بازنشر میکنم؛ یکی آنکه این نوشته حکایت بخشی از دغدغه های نه چندان دور پیرامون دانشگاه است که در دسترس بودنش در فضای وب شاید بتواند برای علاقه مندان مفید واقع شود، دیگر آنکه به باورم هنوز برخی از بخش های نوشته مانند بخش "دموكراسي: هم ابزار، هم هدف"، جای بحث و گفت و گو بیشتر حتی در فضای کنونی را نیز دارد .



آغاز
بارزترین ویژگی جنبش دانشجویی در ایران در سه دهۀ اخیر، پررنگ­بودن تقاضاهای سیاسی نسبت به خواست­های صنفی و اجتماعی آن است. خصلتی که به ویژه در شعارها و کنش­های دفتر تحکیم وحدت و تشکل­­های دانشجوییِ آن یعنی انجمن­های اسلامی، نمایان است. دلایل این امر را در حوزه­های گوناگون می­توان جستجو کرد. از منظر سیاسی؛ ناکارآمدی نهادهای اجتماعی و صنفی با ناتوانی در دستیابی به اهداف مشخص و ملموس، این نهاد­ها را همواره به جستجوی آنچه گویا «علت­العلل» است سوق می­دهد و در نهایت متوجه ساخت سیاسی قدرت می­کند. جنبش دانشجویی در این سال­ها مستثنای این قاعده نبوده و حل مسائل مبتلا­به جامعۀ دانشجویی و اجتماع را در حل مسائل کلان سیاسی جستجو کرده است. از منظر تاریخی، جنبش دانشجویی، خود را منتسب به مجموعه­ای می­داند که در تسخیر سفارت آمریکا نقش مهمّی داشته­ است. این جنبش برای بیش از دو دهه، اقدامات سیاسی­ای را در پیشینۀ خود برجسته کرده­است.(1) که هنوز هم برخی ملاحظات داخل مجموعه و خارج از آن، فرصتی را فراهم نکرده که مورد نقد و بررسی بی­طرفانه قرارگیرد. بدین ترتیب، کنشی صرفاً سیاسی اما نقد نشده، نماد حرکت­های دانشجویی قرارگرفته ­است و اقدامات جنبش دانشجویی با آن سنجیده می­شود(2) و به اين جنبش جهت­دهی خاصی داده است.(3) البته در سال­های اخیر که برخی کوشندگان سعی کرده­اند از این اقدام تبرّی جویند تغییری در نگرش صرف سیاسی آن­ها حاصل نشده است، چرا که تلاش­شان درجهت جایگزینی اقدام سیاسی دیگری بوده­است نه نقد عملکرد سیاسی مجموعۀ دانشجویی.(4) عوامل گوناگون دیگری را نیز می­توان برشمرد که موجب شده ­است در این سال­ها جنبش دانشجویی تعریف کنشگر سیاسی را برای خود برگزیند. تعریفی که مسلماً نمی­تواند یگانه هویت یا خصلت این جنبش باشد و ریشۀ برخی ضعف­های آن را باید در همین تک­بعدی­بودن جستجو کرد. ریشه­یابی این دلایل بحثی جداگانه می­طلبد و موضوع این مقاله نیست. در این نوشته تلاش بر آن است تا ضمن روشن­کردن سویه­های مختلف جنبش دانشجویی، پیامدهای رویکرد یک وجهیِ سیاسی­بودن جنبش دانشجویی را مورد نقد قرار دهیم.

شكاف جنبش و جامعۀ دانشجويي
جنبش دانشجویی در سال­های اخیر به ویژه پس از انتخابات دورۀ نهم ریاست جمهوری، به ­اندازۀ مورد انتظار از پشتیبانی جامعۀ دانشجویی برخوردار نبوده ­است. علیرغم اینکه در دهۀ گذشته مواضع جنبش دانشجویی با نیازهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جامعه همسو بوده است، ولی در سال­های اخیر بدنۀ دانشجویی به­عنوان عضوی از جامعه برای دستیابی به این خواست­ها کوشش عملی و درخوری صورت نداده ­است. در بیشتر مواقع شاهدیم که جنبش دانشجویی توان برانگیختن جامعۀ دانشجویی را ندارد و دعوت­هایش از این جامعه با بی­اعتنایی همراه می­شود. تحولات جنبش و تشکل­های منتسب به آن نیز مورد علاقه و پیگیری جامعۀ دانشجویی نیست. نشست­های دوره­ای مجمع عمومی و جلسات شورای مرکزی تحکیم در سال­های اخیر در خارج از دانشگاه انجام می­شود و در داخل دانشگاه­ها با کمترین بُردِ خبری روبرو است. هرچند نحوۀ مواجهۀ حكومت با فعالیت­های دانشجویی و این جنبش را نمی­توان در این وضعیت بی­تأثیر دانست ولی نمی­توان آن را علت اصلی این کم­تحرکی در جامعه دانشجویی برشمرد. دستگیری تمامی اعضای شورای مرکزی تحکیم وحدت که به هر رو امروز تبلور جنبش دانشجویی است، واکنش درخوری را از سوی دانشجویان به همراه نداشت. هم­چنان­که اعتراض­ها به ممانعت از ادامۀ تحصیل دانشجویان وابسته به انجمن­های اسلامی و جنبش دانشجویی در دانشگاه­ها و اخذ تعهد از آنان برای عدم فعالیت سیاسی، شکلی جدی به خود نگرفت(5)، اعتراض­ها به اخراج اساتید باسابقه و انتساب رؤسای با دیدگاه­های جناحی در دانشگاه­ها در دولت نهم نیز نتیجه­ای به همراه نداشت.
غلبۀ گفتار سیاسی بر جنبش دانشجويي که شعار «اصلاحات بنیادین»(6) و طرح رفراندوم، نمونۀ آن بود، مواضع صرفاً سیاسی مانند شرکت یا عدم شرکت در انتخابات که واکنش به تحولات سیاسی در جامعه است، و اقداماتی مانند تحصن و اعلام نامزد برای انتخابات که به حوزۀ سیاسی تعلق دارند، شاخص­های اين جنبش در سال­های اخیر بوده است.  این در حالی است که در این سال­ها با جامعۀ دانشجویی­ای مواجه هستیم که هدف بخش عمده­ای از آن فقط پشت سرگذاشتن دوران دانشجویی و گام­نهادن به مسیر تأمین معاش با استفاده از مدرک تحصیلی بوده است. بدین­ترتیب اكثريت جامعۀ دانشجویی به رویکرد سیاسی­ای که بر پیشانی جنبش دانشجویی کوبیده شده است، بی­اعتنا است، آن را نمی­پسندد، و يا این مواضع حامل دغدغه­های او نیست. به باور نگارنده، جامعه­ای مانند جامعۀ دانشجویی که برآمده از اجتماع است، علایق متفاوت و جریان­های گوناگونی را در خود می­پروراند. تعریف رفتار و رویکردی یک وجهی و صلب (چون رویکرد صرف سیاسی) برای مجموعه­ای که اندیشۀ نمایندگی چنین جامعه­ای را در سر دارد، باعث از دست­دادن پشتیبانی بخشی از آن می­شود. گستردگی یا محدود­بودن بخش­های همسو بستگی به شرایط و عوامل بسیاری دارد. برای نمونه در سال­های آغازین ریاست جمهوری خاتمی، جامعۀ دانشجویی با تأثیرپذیری از جوّ عمومی و گفتمان غالب روشنفکری، به مسائل و رویدادهای سیاسی حساس بود. درنتیجه در آن سال­ها بین خواست­های جامعۀ دانشجویی و جنبش دانشجویی هماهنگی و همگونی زیادی پدید آمد. ولی در سال­های دهۀ هشتاد که دلزدگی از گفتار سیاسی در میان مردم و حتی کنشگران سیاسی موج می­زند و دانشجویان کمتر به مسائل سیاسی علاقه نشان می­دهند، ناهماهنگی و ناهمگونی میان خواست­های جامعۀ دانشجویی با جنبش دانشجویی  مشهود است. جنبش دانشجویی اگر می­خواهد از پشتیبانی بدنۀ خود برخوردار باشد، باید تفکر مطلوب، علایق و منافع جامعۀ دانشجویی را همواره در نظر داشته باشد.(7) از این طریق است که جنبش دانشجویی می­تواند ضمن داشتن سمت و سویی که بهبود وضعیت جامعه دانشجویی و بهروزی جامعۀ ایرانی را به همراه دارد، با ادعای نمایندگی جامعۀ دانشجویی از حمایت این جامعۀ فعال و پویا بهره­مند باشد.
به طور خاص، کنش­هایی كه با ویژگی پیش­گفته در حوزۀ دانشگاهی و صنفی صورت گیرد، به دلیل ملموس­بودن برای جامعۀ دانشجویی و همراه­بودن با اندیشه و دغدغه­های آنها قادر است حمایت قابل توجهی را به همراه داشته باشد.(8) از آن­جا­که این­گونه فعالیت­ها بلاواسطه سیاسی نیستند، هزینۀ کمتری را برای بدنۀ دانشجویی به همراه دارند. این امر رغبت بیشتری را برای نقش­آفرینی جامعۀ دانشجویی ایجاد می­کند. با بیشترشدن افرادِ درگیرِ فعالیت­ها و حامی خواسته­ها، هزینۀ مترتب بر هر فرد نيز کمتر می­شود و این چرخه با تمایل بیشتر افراد به حرکت كم­هزينه­تر ادامه می­يابد، یعنی عکس آن­چه که اکنون شاهدیم. امروز هزینۀ فعالیت­های دانشجویان را فقط بخشی از جامعۀ دانشجویی که کوشندگان جنبش دانشجویی هستند می­پردازند و این هزینه­ها به­دلیل خصلت سیاسی خود آنقدر سنگین­اند که تنها تعداد انگشت­شماری حاضر به پرداخت آنها هستند. امروز عملکردهایی که در جهت تحقق خواستِ بخش وسیعی از جامعۀ دانشجویی می­توانست از پشتیبانی گسترده­ای همراه باشد و برای هر یک از شرکت­کنندگان هزینۀ ناچیزی را در بر داشته باشد، جای خود را به کنش­هایی داده است که زندان، محرومیت­های اجتماعی، پایمال­شدن حقوق شهروندی، ضربه­های روحیِ سنگین بر دانشجویان و خانواده­های آن­ها، تعلیق از حضور در دانشگاه و حتی محرومیت از تحصیل را برای اندک فعالان جنبش دانشجویی در بر دارد. ضمن آن­که اقدامات نوع اول از امکان موفقیت بیشتری برخوردارند و درنتیجه شورِ عمومی را برمي­انگیزانند ولی کنش­های نوع دوم عموماً به نتیجه درخور نمی­رسند و یأس و سرخوردگی همراه خواهند داشت.  

قدرت و پراکندگی آن
رابرت دال می­نویسد: «هرگاه انسان بی توجه به نحوۀ پراکندگی قدرت عمل کند، بدین معنی که مثلاً اگر قدرت به­صورت پراکنده است آن را متمرکز بپندارد و یا اگر متمرکز است پراکنده تصور کند، در چنین حالتی وی بی­آنکه خودش متوجه شود در حال ارتکاب اشتباهات سیاسی بزرگی خواهد بود... ».(9) جنبش دانشجویی، اثرگرفته از بخش قابل توجهی از بدنۀ کنشگران سیاسی کشور قدرت را هرچند بسیار قوی و گاه شکست­ناپذیر امّا نقطه­ای، متمرکز و سلسله مراتبی می­پندارد. نشانه­های این تصور نادرست در نوع رفتار سیاسی این مجموعه هویدا است. مخاطب قراردادن رأس هرم قدرت و معطوف­کردن عمدۀ توجه خود بر ساخت سیاسی قدرت و تحولات پیرامون آن نشان از نپذیرفتن این اصل است که قدرت و روابط آن در بخش­های وسیعی از جامعه و بطور عام دولت(10) گسترده است. این نگاه که همۀ تغییرات را به تغییر در ساخت قدرت سیاسی موکول می­کند و کنترل اجتماعی را نادیده می­گیرد، باعث شده است که جنبش دانشجویی از بخش وسیعی از توانایی­اش در حوزۀ خاص دانشگاه و نظام آموزش چشم­پوشی کند. هرچند در این سال­ها بارها تحکیم وحدت با شعارهایی چون دیده­بانی جامعۀ مدنی کوشش داشته است قدرت را به مثابه نوع خاصی از روابط اجتماعی شناسایی کند، ولی سیاسی­بودن و برآورد نادرست از تمركز قدرت این تلاش­ها را ناکام گذاشته است. جنبش دانشجويي نياز دارد از گفتاري تبعيت كند كه قدرت را حاصل مناسبات و تعاملات درون اجتماع و ساختارهاي آن بشناسد. بدين ترتيب با پذيرش پراكندگي قدرت در لايه­هاي مختلف و عرصه­هاي گوناگون، كنش­ها حول محور حوزه­هاي ملموس دانشگاهي و اجتماعي سامان داده مي­شود و جنبش نيز فاصلة مناسبي از قدرت و آسيب­ها و چالش­هاي آن پيدا مي­كند.
این گفته به این معنا نیست که جنبش دانشجویی چشم خود را بر تحولات سیاسی و ساختار قدرت ببندد بلکه به این معناست که بايد درک درستی از توزیع قدرت داشته باشد و ضمن برآورد واقعی از توان خود، تغییرات سازنده در فضای آموزشی، دانشگاهی و امور صنفی را فراموش نکند.
برای نمونه هرچند جنبش دانشجویی در مسائل هسته­ای ایران و روابط خارجی دولت موضع­گیری می­کند(11)-که البته مسأله­ای مهم و مربوط به کلّ جامعۀ ایران است- اما بر حقّ مشارکت در ادارۀ دانشگاه­ها پافشاری نمی­کند. شفاف­کردن سهمیه­های گزینش دانشجو، انتخابی­شدن رؤسای دانشگاه­ها، دانشکده­ها و دیگر مدیران آموزشی، نظارت بر سیاست­گذاری­های داخل دانشگاه­ها و دانشکده­ها، اعزام دانشجو به خارج کشور، نحوۀ اختصاص بن­های کتاب و کمک­های تحصیلی به دانشجویان، حتی چگونگی شرکت گروه­های دانشجویان در مسابقات ورزشی و المپیادهای دانشجویی داخل و خارج از کشور از مواردی است که هرچند بلاواسطه سیاسی نیستند ولی روشن است که نه فقط می­توانند به بهبود فضای دانشگاه و رفع بسیاری از بی­عدالتی­ها بینجامند، بلکه به پاسخگو­کردن و دموکراتیزه­شدن قدرت نیز مدد خواهند رسانید.(12) تعبير بسط داده شدۀ این رویکرد بازگشت به جامعه و معطوف­کردن انرژی به تقویت جامعۀ مدنی و نهادی چون دانشگاه است. 

استقلال جنبش دانشجويي
هر چند استقلال مجموعه­ها در نگاه نخست ساده و سهل­الوصول به نظر می­آید و معنا و مفهوم آن نیز معین و روشن تصور می­شود، اما در مورد تشکل­های دانشجویی و جنبش دانشجویی در عمل پیچیدگی­های خاصی وجود دارد. غامض­بودن اجرای آن و ابهام­آمیز­بودن مفهوم آن هنگامی روشن می­شود که به سخنان بسیاری که پیرامون این موضوع در جنبش دانشجویی و در سطح نخبگان در این خصوص ارائه شده است، توجه نماییم. استقلال سیاسی از نیروهای سیاسی خارج از دانشگاه و بعضاً استقلال مالی از همین مجموعه­های سیاسی از مسائلی است که همواره در این سال­ها دغدغۀ مجموعۀ تشکل­های دانشجویی بوده است. بحث استقلال سیاسی نزدیک به دوره­های انتخاباتی و زمانی که احزاب سیاسی نیاز به حمايت جامعه پیدا می­کنند، بیش از پیش میان جنبش دانشجویی مطرح می­شود، چرا که خصلت سیاسی­ای که جنبش دانشجویی به خود گرفته است در نیروهای سیاسی و احزاب نیم بندِ جامعۀ سیاسی معاصر که از کار تشکیلاتی و حضور منظم در اجتماع با هدف شکل دادن به آن ناتوان­اند، طبیعتاً این تصور را ایجاد کرده است که بخش­هایی از جنبش دانشجویی می­تواند نقشی بسی بیشتر از شاخۀ دانشجویی آن احزاب را برعهده گیرند؛ وضعیتی که در سالیان طولانی به بخشی از جنبش، نقش گروه­های فشار را تحمیل کرده بود و در 8 سال ریاست جمهوری خاتمی به نوعی دیگر تجربه شد. تشکل­های دانشجویی سیاسی در برابر این توجه خاص قدرت، یا تحت تأثیر گفتار قدرت قرار می­گیرند و به دنباله­روي از آن روی می­آورند، مانند دورۀ هفتم ریاست جمهوری، یا در واکنش به آن مواضعی به شدت مخالف ولی به نوعی مستقل اتخاذ می­کنند، مانند آنچه در دور دوم ریاست جمهوری خاتمی شکل گرفت و در شعار «عبور از خاتمی»(13) جنبش دانشجویی تبلور یافت و به رفراندم و عدم شرکت در انتخابات انجامید. این هر دو موضع­گیری متضاد، نشانه­هایی از تأثیر از مناسبات قدرت را در خود دارند.
در میان کوشندگان جنبش دانشجویی سیطرۀ قدرت و پیامدهای آن، آرمان­گرایی و استقلال فکری و عملی را کمرنگ می­کند.(14) در موقعیت ضعفِ جامعۀ سیاسی کنونی ایران، پرورش نیروهای سیاسی در هر حوزه­ای غنیمت است و طبیعتاً باید پذیرفتنی باشد. ولی با تمایز قائل­شدن بین «نیروهای جنبش دانشجوییِ مستقل» با «اعضای دانشجوی احزاب سیاسی»، باید شرط استقلال سیاسی را برای فرد فرد اعضای جنبش دانشجویی درنظرداشت. به تعبیر یورگن هابرماس تعارض میان تعهد و درگیری سیاسی و تهیه مقدمات احراز شغل و منصب برای فعالان جنبش دانشجویی می­تواند به یکی از دو راه بیانجامد که هر دو به یک میزان ناخوشاینداند: یکی سازش­پذیری بیش از اندازه برای به دست آوردن منصب و دیگری نفی و رد تفحص اندیشمندانه در درس­ها و موضوعات مطالعه.(15)
عدم وابستگی جنبش­های دانشجویی به گروه­های اقتصادی مسلط جامعه وکم­هزینه­بودن زندگی دانشجویی، عاملی است که استقلال نسبی اقتصادی آنها را به نوعی تضمین می­کند، ولی در عمل جنبش­های دانشجویی برای تأمین هزینۀ مجموعه­های خود استقلال اقتصادی را در خطر می­بینند. منبع درآمد جنبش­های دانشجویی برای فعالیت­های روزانه، به «کمک­های مالی رسمی نهادهای دولتي و حکومتی در دانشگاه­ها» و «یاری­های غیر­رسمی نیروهای سیاسی و احزاب» محدود شده است. این دو، استقلال و عدم وابستگی جنبش را تحت تأثیر قرار می­دهد. اما، گزینۀ مقبول که اتکا به نیرویی است که جنبش، داعیۀ نمایندگی آن را دارد و استقلال سیاسی­اش را نیز حفظ می­کند، به­ دلیل شکافی که پیش از این اشاره شد، غیر ممکن شده است. بدین ترتیب گفتار و رفتار سیاسی که جنبش دانشجویی را از بدنۀ خود جدا کرده است، استقلال سیاسی و اقتصادی جنبش را نیز از خود متأثر کرده و یکی از عواملی است که در عمل جنبش را در دامن قدرت سیاسی می­اندازد.

تقابل عريان جنبش دانشجويي با قدرت سياسي و شکاف جنبش دانشجویی با بدنه، محدوديت ديگري را نيز به همراه آورده است. جنبش دانشجويي به دليل درگيري خود با قدرت سياسي حاکم و ناتوانی در تحمیل خواست­های خود با حمایت بدنه، از حقوق اوليۀ خود در دانشگاه­ها محروم شده است. حاکمیت با به رسمیت­نشناختن تشکل­های منتقد و تعلیق برخی از انجمن­های اسلامی و عدم اعطای مجوز به فعالیت­های مجموعه­های مستقل، عملاً نه تنها بخش عمدۀ جنبش دانشجویی را از حقوقی چون استفاده از امکانات فضاهای دانشگاهی، برگزاری نشست­ها و تجمع­ها و انتشار آزاد نشریات دانشجویی محروم کرده­است بلکه کمک­های مالی قانونی را نیز عمدتا در اختیار جریان­های همسو با حاکمیت قرار است.(16) جنبش دانشجوييِ جدا مانده از جامعۀ دانشجويي نیز توان چانه­زني و اعمال قدرت بر نهادهاي تصميم­گيري در دانشگاه­ها را براي دريافت اين حقوق ندارد. البته نگاه سیاسی و تعبير وهم­آلود استقلال مالي از قدرت در ميان کوشندگان جنبش دانشجويي با تصور اینکه استفاده از اين منابع، بر استقلال اين نهادها خدشۀ جدي وارد مي­كند بر پیگیرنشدن آنان برای دستیابی به حقوق پیش گفته مؤثر بوده است. نگاه به درون و ترمیم شکاف جنبش و جامعۀ دانشجویی می­تواند این معادلات را به نفع استقلال سیاسی و مالی جنبش دانشجویی تغییر دهد.

دموكراسي: هم ابزار، هم هدف
جامعة دانشجویی نمونه و برشی است از کل جامعه و  اثرپذیر از جریان­های ساری در آن. با عنایت به واقعیت متکثر امروزی جامعه ایران انتظار می­رود جامعة دانشجویی نیز از تنوع و تکثر در همۀ ابعاد برخوردار باشد. پذیرش این واقعیت بايد همواره مدنظر جنبشِ دانشجویی قرار گيرد. از این رو دور شدن از كوشش در جهت رسيدن به وحدتِ محتوايي  و تلاش براي فراهم­كردن زمينه­هاي مناسبِ بروز چندگانگی­ها باید اهم تلاش فعالان دانشجویی را به خود اختصاص دهد. حال آنکه در حال حاضر شرايط به گونه­اي پيش­رفته كه جامعة دانشجویی دانشگاه­های کشور متکثرتر از جنبش دانشجویی است و كوشش جنبش در جهت هماهنگ­تر­كردن نيروها یا در برخی مواقع حذف جريان­های مخالف است.
نگاه قدرت­مدار، نداشتن بستر مناسب براي رشد انديشه­هاي دموكراتيك، فقدان فرهنگ بالنده و سامان دهندۀ روابط دموكراتيك در نهادهاي اجتماعي و نداشتن الگوي مناسب در ميان احزاب و جريان هاي روشنفكري از عواملی بودند که سال­ها تشکل­های دانشجویی را شبه دموكراتيك و گاه اقتدارطلب نگاه­داشتند. هرچند تحولات جنبش طي دو دهة اخير سمت و سوي پذيرش گفتارهاي دموكراتيك را داشته است و فعالان کنونی، نقش­آفرينان دهه­هاي پيشين را نقد مي­کنند(17)، ولي در عمل كاستي­هايي ديده مي­شود. جنبش دانشجويي ضمن آنكه دموکراسی و ملزومات آن را بعنوان یک انديشه حمايت و تبليغ می­نمايد، بايد هر چه بيشتر آن را به منزلة یک روش و سياست در حرکت خویش نيز درنظر داشته باشد و توجه خود را توأمان به دموكراسي در انديشه و عمل معطوف نماید. علاوه بر این، پذيرش قواعد دموكراتيك مانع از سلطة ديدگاه­هاي حزبي كه ايدئولوژي خاصي را تبليغ مي­نمايند خواهدشد. بدين­ترتيب جنبش از اینکه بازوی احزاب و گروه­های سیاسی شود نيز مصون خواهد بود. دموكراتيك بودن سازوكارهاي تشكل­هاي وابسته به جنبش دانشجويي و انتخابي بودن آن­ها از سوي جامعة دانشجويي، شكاف بين جنبش و جامعة دانشجويي را نيز كمتر خواهد کرد.
امروز این پرسش جدی مطرح است که چگونه یک جامعۀ دانشجويي که كمتر و کمتر سياسي می­شود، در رأسِ فراگیرترین تشکلِ خود، صرفاً نمايندگانی سياسي دارد؟ برای این پرسش دو پاسخ مي­توان يافت؛ يا تحكيم وحدت تنها باشگاهی براي علاقمندان به سياست شده است يا قدرت بطور دموكراتيك توزيع نمي­شود. منظم برگزارشدن انتخابات شوراي مركزي تحكيم و ديگر مجموعه­ها و طي­شدن فرايندهاي دموكراتيك در روند انتخابات از نكات مهم و حساس است.
امّا رفع واقعی این مشکل را نمی­توان فقط به حسن نظر افراد موکول کرد. به فرض که در برهه­ای به واسطة تعلق خاطر افرادی که در رأس تشکلات دانشجویی قرار گرفته­اند، هم انتخابات سالم برگزار شود و هم منظم، امّا واقعیت آن است که تشکل همچنان از نقطه نظر دموکراتیک آسیب­پذیر باقی خواهد ماند. شاید بهترین راه، تدوین اساسنامة جدیدی باشد که در آن فراکسیون­های مختلف به رسمیت شناخته شوند و تدبیری اندیشیده شود که همة فراکسیون­ها دستِ­کم یک نماینده در سطوح رهبری تشکل­ها داشته باشند. دموکراسی فقط تناسب میان رأی و نمایندگی نیست، دموکراسی تلاش برای جلب مشارکت و ایجاد فضایی است که در آن گروه­های اقلیت نیز بتوانند صدایی داشته باشند. پذیرش وجود فراکسیون­های مختلف و تبیین نوعی سهمیه­بندی برای این فراکسیون­ها راهی است که مهّم­ترین و دموکرات­ترین احزاب اروپایی بعد از بیش از صد سال سابقة فعالیت به آن رسیده­اند. تشکل­های دانشجویی که مسلماً به اندازة این احزاب دغدغة قدرت ندارند، بایدبتوانند از این تجارب سود ببرند.

جنبش یا حزب
در سال­های دهۀ هفتاد که جنبش دانشجویی و تشکل­های آن از اردوی حاکمیت بتدریج خارج می­شدند و تحولات نظری با ورود اندیشه­های نو در آنها مشاهده می­شد، فرصت مناسبی فراهم بود تا جنبش دانشجویی خود را از سیطرۀ قدرت خارج و پیوند خود را با جامعه تحکیم بخشد. ولی با مسئولیت و نقشی که نیروهای سیاسی در فقدان کارآیی احزاب و نیروهای سیاسی بر دوش آن­ها قراردادند و جایگاهی که رهبران این جنبش به عنوان نوک پیکان حرکت­های سیاسی برای خود قائل بودند،(18) این امر محقق نشد. از نیمۀ دهۀ هفتاد تا پایان این دهه نقش حزبی جنبش دانشجویی از سوی اصلاح­طلبان جبهة دوم خرداد(19) و حتی شخص خاتمی(20) توجیه و تفسیر شد. با آشکارشدن ناکامی اصلاح­طلبان حکومتی در پیشبرد اصلاحات و ناتوانی در پاسخ­گویی به مطالبات جامعه و زیرمجموعه­های آن چون جامعه دانشجویی، بحث کارکرد جنبش دانشجویی بالا گرفت. در سال 79 دو گرایش در میان فعالان تحکیم وحدت به چشم می­خورد: یکی گرایشی که معتقد بود تحکیم وحدت باید به شکل یک حزب وارد عرصه سیاسی شود و گرایش دیگر که خصلت جنبشی را تجویز می­کرد.(21) تحولات به سویی پیش رفت که کلّ جنبش دانشجویی بیش از پیش به سوی حرکت­های سیاسی و حزبی سوق پیدا کند. پس از خروج جنبش از جبهة دوم خرداد، در خلأ قدرتی که توانایی هدایت جنبش را داشته­ باشد، و در فضای تعلیق استراتژی در میان فعالان سیاسی و احزاب تحول­خواه، غریزة فعالان آن جنبش و باورهای نادرست نهادینه شده در جنبش دانشجویی بود که به حرکت­های آن جنبش جهت می­داد. احساس وظیفۀ فعالان جنبش در خارج­کردن جامعه از فضای ساکن موجود، قائل­شدن نقش رهبری و پیشرو برای خود و توجه بی حدّ و حصر به ساختار قدرت سیاسی، تشکل­های دانشجویی را به شبه­حزب­های سیاسی تبدیل کرد. درحالیکه خیلی زود روشن شد این جنبش نه دارای توانی است که اینچنین مسئولیت سنگینی را تحمل کند و نه ساختار و خاستگاه آن تناسبی با نقش حزبی و رهبری اصلاحات دارد. بنابراین نقش­آفرینی جنبش دانشجویی در جایگاه احزاب با نواقص و آسیب­های عمده­ای برای این جنبش همراه شد.

مجموعه­های متعلق به جامعۀ مدنی  چون تشکل­های مستقل دانشجویی هنگامی به ابزار رشد جامعة مدنی تبدیل می­شوند که هم به صورت نهاد ریشه­دار اجتماعی درآیند تا از گزند دست­اندازی ارباب قدرت در امان بمانند و هم از استقلال و خودمختاری بهره­ای داشته باشند تا بتوانند از منافع اعضای خود در برابر منافع دیگران دفاع کنند. حزبی و سیاسی­شدن جنبش دانشجویی از آنجایی­که نگاهی تک­بعدی را بر این جنبش تحمیل می­کرد که شاید مورد علاقة گروه کثیری از جامعه دانشجویی نباشد، فاصله قابل توجهی بین جامعة دانشجویی و جنبش دانشجویی ایجاد کرد و به­نوعی آن­ها را از ریشة اجتماعیِ خود جدا کرد. البته هزینۀ سنگین فعالیت­های سیاسی و فشارهای حاکمیت از دیگر دلایل این جدایی بود که پیش از این به آن پرداخته شد.

انجام
هرچند جنبش دانشجویی، به­ویژه تحكيم وحدت و انجمن­های اسلامی به عنوان قديمي­ترين و گسترده­ترين نيروهاي دانشجويي، تحولات عمده­اي را طي دهه­هاي گذشته پشت سر گذاشته­اند و اكنون نيز به نقدِ خود مي­پردازند و به برخي از موارد پيش­گفته نيز اشاره دارند(22) ولي به نظر مي­رسد در آسيب­شناسي آن رویکردهای نادرست و ريشه­يابي ضعف­­ها هنوز با دشواری­هایی مواجه و به­تبع آن از تغییر ساختارها و رویه­ها در جهت بهبود وضعیت در برخی عرصه­ها ناتوان هستند.
با توجه به تجربه­های موفق اثرگذاری مجموعه­های پایین­دستی بر مجموعه­های فراگیرتر در سال­های 76 تا 84، مانند تأثیر تغییرات دموکراتیک انجمن­های اسلامی بر دفتر تحکیم وحدت و جنبش دانشجویی، امروز نیز می­توان انتظار داشت این انجمن­ها یا تشکل­های خُرد­تر در دانشگاه­ها نقش تغییرات اصلاحی را برعهده گیرند. از لحاظ نظری اگر مجموعه­های گوناگون اصلاحات را برعهده­گیرند تنوع و تکثر جامعة دانشجویی به کلّ مجموعه منتقل می­شود. برای حصولِ دموکراسی، «برآیند بردارهای متکثر، از پایین» نسبت به «اعمالِ برداری واحد از بالا» نتیجۀ مناسب­تری دربرخواهد داشت. از نظر عملی نیز تغییرات در اساسنامه­ها و رویه­های انجمن­ها و مجموعه­های دانشگاهی با دشواری­های کمتری نسبت به مجموعۀ فرادانشگاهی و گسترده­ای چون دفتر تحکیمِ وحدت روبروست. مسلماً تغییرات اساسنامه­ای و تحولات تشکیلاتی در مجموعه­های کوچکتر از نظر «کمیتۀ نظارت بر تشکل­های دانشجویی» با دیدۀ اغماض بیشتری نگریسته می­شود، به­ویژه که این اصلاحات در چارچوب بحث­های پیش­گفته در جهت­های کمتر سیاسی صورت­گیرد.(23)
سخن آخر آنکه باید در زمینة مشخص­شدن منابع مالی توجه خاصی مبذول داشت. در تشکل­های دانشجویی، اتّکا به منابع مالی درون مجموعه­ای می­تواند استقلال مالی و به تبع آن استقلال سیاسی آن­ها را تأمین نماید. دریافت حق عضویت، آبونمان و فروش نشریات دانشجویی و بلیط فروشی برای برگزاری مراسم، می­تواند از درآمدهای سالم تشکل­های دانشجویی باشند.(24) الزام به اعلام عمومی و شفاف دخل و خرج در فواصل زمانی معین، از انحراف مجموعه­ها از مسیر معیّن جلوگیری می­کند.



1. برای نمونه در  بیانیه دفتر تحکیم وحدت درخصوص اعلام تشکیل ستاد بزرگداشت مراسم سیزده آبان در سال 1374 می­خوانیم: «اتحادیه انجمن­های اسلامی دانشجویان دانشگاه­های سراسر کشور در دفتر تحکیم وحدت، بعنوان وارثان فاتحان انقلابی جاسوسخانه آمریکا، همچون سنوات گذشته مراسم بزرگداشت این روز را با برپایی هفته مبارزه با استکبار جهانی برگزار خواهد نمود...». جالب توجه است که این بیانیه همراه است با موج اعتراضات انجمن­های اسلامی و دفتر تحکیم وحدت به برهم زدن سخنرانی عبدالکریم سروش در دانشکده فنی دانشگاه تهران توسط انصارحزب الله که نشان از تغییرات عمدۀ ذهنی پیشروان دفتر تحکیم است. در همین روز تحکیم وحدت در بیانیه­ای جداگانه «تأمین حقوق اساسی همة آحاد ملت در بستر جامعه­ای بالنده» و « ایجاد فضایی سالم و به دور از خشونت­ها و انحصارطلبی­ها» را خواستار می­شود. نقل از روزنامة سلام، 30 مهرماه 1374.
2. سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که در دهۀ هفتاد نفوذ قابل توجهی بر دفتر تحکیم وحدت داشت در ارگان خود، هفته­نامۀ عصرما، تجربۀ سفارت آمریکا را با نقش مؤثر در انتخاب خاتمی در دورۀ هفتم ریاست جمهوری برای جنبش دانشجویی، می­سنجد: «انجمن­های اسلامی دانشجویان، اصیل­ترین جریان دانشجوییِ پیرو خط امام هستند که تاکنون نقش فعالی در صحنه­های مختلف ایفا کرده­اند و دفتر تحکیم وحدت به عنوان فراگیرترین تشکل دانشجویی کشور، پس از انقلاب اسلامی در هر دوره­ای در جبهۀ امام و انقلاب قرار داشته و از تسخیر لانۀ جاسوسی آمریکا تا انتخابات هفتمین دورۀ ریاست­جمهوری به تکالیف خود عمل کرده است.» شمارة 81، 30مهر1376، ص1.
3. برای مطالعه بیشتر دربارة تجربه اشغال سفارت آمریکا و تأثیر آن بر آیندة جنبش دانشجویی بنگرید: مراد ثقفی، دانشجو، دولت و انقلاب، فصلنامة گفتگو، شماره 5، پائیز 1373.
4. برای نمونه بنگرید به مناظرۀ سیاسی­راد و حجتی اعضای اسبق تحکیم وحدت در نشستی در دانشگاه تهران، 12آذر1386؛ در:
http://isna.ir/Main/NewsView.aspx?ID=News-1044987
5. با توجه به تجربۀ تاریخی، واکنش­های سال گذشته به این مسائل، انتظارات را برآورده نمی­کند؛ در شروع سال تحصیلی 1327 اسم­نویسی دانشجویان دانشگاه تهران موکول به گرفتن «تعهدنامه» برای عدم دخالت در سیاست در دانشگاه شد. بسیاری از دانشجویان از ثبت­نام خودداری کردند. دانشگاه به هیجان آمد. با تهدید دانشجویان به اخراج از دانشگاه و ادامة مقاومت تعداد زیادی از آنان، از هر دانشکده تعداد زیادی از دانشجویان اخراج شدند. این اعتراضات و تجمع­ها مقدمۀ تحولاتی شد که منجر به تشکیل سازمان دانشجویان کوی دانشگاه و به­دنبال آن سازمان دانشجویان دانشگاه تهران شد. بنگرید: ابوالحسن ضیاء ظریفی، سازمان دانشجویان دانشگاه تهران (تهران: نشر شیرازه، 1378) صص 63-61.
6. شعار اصلاحات بنیادین در نامه­های موسوم به 565 امضاء و 625 امضاء تبلور پیدا کرد. تعداد عمده­ای از امضاء کننده­های بیانیه­های مزبور را نیروهای سیاسی دانشگاه­ها (فعالان جنبش دانشجویی) تشکیل می­دادند. اتفاقاً با تأکید خاص تهیه­کنندگان نامه­ها ذکر فعال دانشجویی پس از نام امضاء­کننده­ها نقش  دانشجویان را در نقش داشتن در تهیه این بیانیه­ها و حمایت آنان پررنگ کرده بود. این سلسله نامه­ها حاصل همگامی کامل جنبش دانشجویی در آن مقطع با نیروهای اپوزیسیون قائل به اصلاحات بنیادین بود.
7. برای نمونه در اساسنامۀ سازمان دانشجویان کوی داشگاه که در 19آذرماه1328 به تصویب دانشجویان رسیده بود تبصره­ای درج شده بود که «سازمان به­هیچ­وجه در امور سیاسی و غیردانشجویی مداخله­ای نخواهد داشت». این تبصره در نخستین جلسة عمومی سال 1329 با اوج گرفتن فعالیت سیاسی در کشور بنا به پیشنهاد اکثریت دانشجویان از اساسنامه سازمان حذف شد. بنگرید: ابوالحسن ضیاء ظریفی، همان، ص241.
8. نمونۀ چنین کنش­هایی در سال 1373 تجربه شد؛ در آن سال بر مبنای لایحۀ برنامة دوم که دست دولت را در اخذ 30 درصد از هزینه­های تحصیلی دانشجویان از آنان باز می­گذاشت، دولت هاشمی در قانون بودجۀ آن سال، اخذ شهریه از دانشجویان به ­ازای هر واحد مردودی را جای داد. این امر برای مخالفت با سیاست­های دولت هاشمی بهانه­ای دراختیار انجمن­های اسلامی که در آن زمان تحت نفوذ جناح چپ حاکمیت بودند قرارداد. اعتراض­ها و مخالفت­ها با این سیاست به دلیل ویژگی صنفی و ملموس آن از حمایت گستردة جامعة دانشجویی برخوردار شد و به عقب­نشینی دولت و مخالفت مجلس و حذف تبصره مذکور انجامید. این رویدادها مقدمه­ای شد برای همگامی­های آیندۀ انجمن­های اسلامی با جامعة دانشجویی که به انتخابات سال 1376 ختم شد. گزارش اعتراضات دانشجویی و واکنش­های نمایندگان مجلس و اعضای دولت در روزنامة سلام ماه­های مهر، آبان و آذر 1373 درج شده است.
9. رابرت دال، تجزیه و تحلیل جدید سیاست، ترجمۀ حسین ظفریان (تهران: نشر مترجم، 1364) ص24.
10.   State
11. بنگريد به بيانية شوراي مركزي دفتر تحكيم وحدت پيرامون بحران هسته­اي، فروردين 1385.
12. این قاعده را می­توان در اثر قدرت منبع تغذیه در مدارهای الکتریکی شبیه­سازی کرد: برای کم کردن جریان در یک مدار الکتریکی ساده یا پیچیده، تضعیف منبع تغذیه شرط لازم نیست. در هر نقطة مدار، بویژه نقاط حساس با بکارگرفتن مقاومت، جریان حاصله از منبعِ اعمال قدرت محدود می­شود. تفاوتي نيست كه اين مقاومت بلاواسطه از منبع باشد و در تماس مستقیم با آن یا در انتهاي مدار بدون هیچ ارتباط مشخص با منبع. در هر دو حالت امکان محدود­کردن قدرت وجود دارد. مقدار جریان حاصله از منبع وابسته به روابط و معادلات بین اجزاء مدار می­باشد.
13. در نشست گرگان دفتر تحکیم وحدت (ا مرداد 1379) زمزمه­های این بحث شکل گرفت. دوری از قدرت، نقد پروژۀ اصلاحات، خروج از رویکرد حزبی یا به نوعی لغو اتحاد استراتژیک با تعقیب­کنندگان برنامة اصلاحات از درون، از همین نشست آغاز گردید. نشست گرگان که بعد­ها به نشست عبور از خاتمی معروف شد نطفۀ اولیۀ جریانی بود که در نشستِ الزهرا (اسفند1381) با شعار خروج از جبهه دوم خرداد رسماً اعلام گردید. در عمل دوری از قدرت به دوری از حاکمیت و اصلاح­طلبان مشارکت-مجاهدین تقلیل پیدا کرد و استقلال جنبش را به مفهوم عام به همراه نیاورد.
14. پس از انتخابات اولین دوره شوراها و ششمین دوره مجلس که بخشی از نیروهای دانشجویی نامزد شدند و همچنین مقبولیت لیست اعلام شده توسط دفتر تحکیم وحدت، احزاب و نیروهای سیاسی توجه خاصی به دانشگاه و تشکل­های عمدة آن نشان دادند. و عملاً این تشکل­ها وارد مسائل سیاسی معطوف به حوزة قدرت گردیدند. رقابت در حوزة قدرت در این جنبش سر گرفت و هرکدام از احزاب سعی بر آن داشت جنبش دانشجویی بویژه اعضای دفتر تحکیم وحدت را به سوی خود جذب کند. افرادی نیز از این طریق داخل قدرت شدند. افرادی که داخل قدرت شدند دیگر قادر نبودند نقش دانشجویی خود را ایفا کنند و عملکرد آرمانگرایانه و یا انتقادی داشته باشند.
15. رابرت هولاب، یورگن هابرماس: نقد در حوزۀ عمومی، ترجمۀ حسین بشیریه (تهران: نشر نی، 1386) ص120.
16. در هشت ماهة آغازین سال 1385 با وجود شکل­گیری تشکل­های جدید دانشجویی چون جنبش اعتدال اسلامی، جنبش عدالتخواه دانشجویی، جامعة اسلامی دانشجویان، اتحادیة انجمن­های اسلامی دانشجویان، مجمع اسلامی دانشجویان و ... ، 13 واحد پیشین انجمن اسلامی دانشگاه­ها که منتقد دولت بوده­اند تعلیق شدند و تنها در این مدت دو انجمن اسلامی امکان برگزاری انتخابات آزاد شورای مرکزی خود را یافتند. روزنامه کارگزارن، 23 آبان 1385.
17.  مناظرۀ عبدالله مؤمني با شكوري راد در شبکۀ تلويزيون هما از اين دست است. بنگريد به:
emruz.info/ShowItem.aspx?ID=449&p=1 - 99k
18. بنگرید به گفت­و­گوی نیما فاتح عضو شورای مرکزی تحکیم با روزنامة بهار: «تقویت جایگاه جنبش دانشجویی در حوزۀ عمومی مهم به نظر می­رسد، البته نباید فراموش کرد که جایگاه جنبش دانشجویی در پروژۀ اصلاحات سیاسی به­گونه­ای­ است که خالی­کردن این جایگاه به ضرر کل اصلاحات تمام می­شود. به همین دلیل جنبش دانشجویی با درک مسئولیت خطیر خود در کنش­های سیاسی روز دخالت و از اصلاحات جانانه دفاع می­کند.» روزنامة بهار، 21 تیر 1379.
19. عباس عبدی در همایش «از دیروز تا فردای» دفتر تحکیم وحدت عنوان می­کند: «وقتی حکومت شروع به زدن احزاب می­کند افراد سیاسی مجبورند پشت دانشجویان پنهان شوند. به­همین دلیل جنبش دانشجویی اهمیت می­یابد... وقتی جنبش دانشجویی قدرت پیدا می­کند به مثابه یک حزب عمل می­کند همان­طور که بسیاری از جنبش­های دانشجویی در انتخابات ریاست جمهوری مثل حزب وارد عمل شدند.» روزنامة آفتاب امروز، شمارۀ 63، 12آبان1378 .
20. خاتمی در مراسم روز دانشجو در دانشگاه تربیت مدرس می­گوید: «چون هنوز نهادهای جامعۀ مدنی در جامعه ما شکل نگرفته و باور نشده است کارکردهای این نهادها به گروه­ها و تشکیلاتی منتقل می­شود که به ضرورت نباید این کارها را انجام دهند و به­همین دلیل مطبوعات و دانشگاه بار فقدان این نهادها را به­دوش می­کشند.»، روزنامه دوران امروز، شمارۀ 22، 17آذر1379.
21. این شکاف فکری در آن دوران از سوی مطبوعات ضد اصلاحات به شکاف تابع - تندرو تعبیر شد و استعفای 5 تن اعضای شورای مرکزی تحکیم وحدت و انشعاب در تحکیم، موجی از حمله­ها و تهاجم­ها را به­دنبال داشت. بنگرید به روزنامه­ها در خرداد 1379.
22. بيانيه دفتر تحكيم وحدت به مناسبت آغاز سال تحصيلي جديد در سال 1386: بر تمرکز فعالیت­های خود در داخل دانشگاه­ها تأکید نموده است: «به دفاع همه­جانبه از آزادی­های آکادمیک و بسترسازی برای استقلال دانشگاه ادامه می­دهیم... متأسفانه نقطه ضعف جنبش دانشجویی در سالیان اخیر کم توجهی به مسائل اجتماعی و مشکلاتی از قبیل فقر، بیکاری، اعتیاد، تورم، فحشا، وضعیت کودکان و سالمندان بی سرپرست، معلولین و جانبازان، زندانیان و حادثه دیدگان بلایای طبیعی نظیر سیل و زلزله و سایر معضلاتی که جامعه با آنها دست و پنجه نرم می­کند، بوده است... توجه هرچه بیشتر به این عرصه باید با پرهیز از نگاه سیاست زده­ای که همة مسائل را از دریچة سیاست می­نگرد همراه شود... به نظر می­رسد که تعیین دوبارة نسبت صحیح میان فعالیت دانشجویی و فعالیت سیاسی از چالش­های جدی  پیش روی دانشجویان در سال­های آینده می­باشد. دو اشتباه کلیدی انجمن­های اسلامی در سالیان گذشته که اولی عمل به مثابه یک حزب تمام و دومی تعبیر نادرست از رویکرد صحیح دوری از قدرت و بارشدن مطالبات انباشته شده اپوزیسیون بر بدنة نحیف دانشجویان بود...» .
23. نمونۀ قابل اعتنای چنین توجهی در اساسنامۀ سازمان دانشجویان کوی دانشگاه که در سال 1328 تصویب گردید یافت می­شود؛ این سازمان از انجمن­های سخنرانی و تفریحات و موسیقی، ورزش و بهداشت، کتابخانه و روزنامه، مالی و صندوق تعاون و انجمن رستوران و کارهای عمومی تشکیل شده بود. بنگرید: ابوالحسن ضیاء ظریفی، همان، ص242.
24. کنفدراسیون­های دانشجویی خارج از کشور در سال­های دهۀ هفتاد میلادی با درنظرگرفتن حساسیت­­های لازم نسبت به منابع مالی، از طریق حق عضویت، آبونمان نشریات، کمک­های مالی کوچک و جمع­آوری پول در مناسبت­هایی مانند نوروز توانستند کاملاً استقلال مالی خود را حفظ کند و همواره در پاسخ به اتهامات رژیم شاه مبنی بر رابطۀ مالی کنفدراسیون با دولت­ها و سازمان­های خارجی آماده بودند گزارش جزئیات دقیق درآمدها و هزینه­های کنفدراسیون را منتشر نمایند. بنگرید به: افشین متین، کنفدراسیون، ترجمۀ ارسطو آذری (تهران: نشر شیرازه، 1378)، صص318-316.