صفحات

۱۳۸۸ بهمن ۱۶, جمعه

رهبر نمادین، رهبر سیاسی، رهبری پارادیمها

علی هنری

منبع: جمهوری خواهی



جنبش اعتراضی ای که پس از انتخابات خرداد به حرکت در آمد، پدیده ای بیسابقه در تاریخ سیاسی کشورمان بود. از این رو هم توصیف و تحلیل آن دشوار می نماید و هم شناختنِ آن به صِرف مقایسه اش با سایر خیزش های مردمی در تاریخ معاصر ایران یعنی به عنوان مثال حرکتی که به انقلاب 22 بهمن 57 انجامید، میسر نخواهد بود.
رجوع به نمونه های متأخر خارجی نیز که از جهاتی تشابهاتی با این پدیده داشته اند، به دلیل وجود اختلافات عمیق در شرایط اجتماعی و سیاسی آن کشورها با ایران چندان آموزنده نیست. به ویژه آنکه شتاب تحولات در کشور چنان است که فرصت مطالعات تطبیقی را از تحلیلگران گرفته است. با این همه به نظر می رسد که از میان ده ها و صدها پرسشی که می توان برای درک بهتر پدیدة جنبش سبز پیش کشید تعدادی از اهمیتی بیشتری برخورداند. ار آن جمله است مباحثی که از همان آغاز در مورد رهبری جنبش و اهمیت آن در بسامان رسیدن آن مطرح شد. بحث هم بر سر وجود یا عدم رهبری بود، هم بر سر تعدد یا یکی بودنش و هم بر سر وظائفی که بر دوش این رهبر یا رهبران احتمالی قرار داشت. در این نوشته پس از ارائة نقدی بر چگونگی طرح این مسئله در آغاز شکلگیری جنبش، به ارزیابی وضعیت فعلی پرداخته و از طریق دسته بندی انواع رهبری ها در این نوع از جنبش های سیاسی-اجتماعی به حوزه هایی که در آن هر یک از این انواع اهمیت دارند اشاره خواهم کرد.

رهبر نمادین
کسانی که هنگام برآمدنِ جنبش سبز سعی کردند بر مبنای نظریه کلاسیک جنبش های اجتماعی و بسیج سیاسی تحلیل و توصیفی از آن ارائه دهند، بر پایة سه عنصر کلیدی در این نظریه، یعنی عناصر رهبری، سازماندهی و ایدئولوژی به بررسی این جنبش پرداختند. این افراد با تأکید بر عدم حضورِ پررنگ رهبری و البته سازماندهی و ایدئولوژی در جنبش سبز، حکم بر شکست قریب الوقوع آن دادند. همچنین عدة زیادی نیز بدون ارجاع به ساز و کارِ نظری و فقط به صِرف مقایسة این جنبش با نزدیکترین خیزش سیاسی در کشور و مقایسه نقش آیت الله خمینی با نقش موسوی و کروبی و در نبود دستورالعمل های روزانه بهویژه در مواقع حساس، بحث سردرگمی جنبش را پیش کشیدند. اما پس از گذشت زمان نسبتاً کوتاهی معلوم شد که هم پیشبینیِ شکست جنبش به علت نبودِ رهبری فرهمند یا مقتدر نقش برآب است و هم ادامه تجمعات موفق خیابانی دغدغه سردرگمی و بی هدفی را بی رنگ کرد.
واقعیت آن است که نگاهی به وقایع هفت ماه گذشته نشان میدهد که معترضان، موسوی و کروبی را نه به عنوان رهبران فرهمند بلکه به منزلة نمادهای جنبش سبز در تظاهرات و کنش های خود مورد استفاده قرار دادند و به این معنا در کمتر کنش جمعیشان منتظر برنامه ها یا دستورالعمل های رهبران ماندند. این امر چندان واضح بود که خود موسوی نیز در بیانیه هفدهم اش به آن اشاره کرد و گفت که مردم در روز عاشورا بدون بیانیة او و دیگران به صحنه آمدند. اما اگر مردم منتظر فراخوان رهبران برای حضور در خیابان نمی شوند، باید پرسید که تظاهرات خیابانی چگونه شکل میگیرد و پویایی و زندگی جنبش چگونه ادامه مییابد؟ باید گفت تظاهرات خیابانی و تجمعات گسترده امکان ظهور خودبخودی و خودانگیخته را دارند. انگیزه دستیابی به منفعت عمومی (در اینجا رسیدن به دموکراسی)، باور به اینکه کنش تک تک افراد مؤثر است، انگیزه های اخلاقی و اجتماعی از مهمترین دلایلی هستند که هر شهروند آزادیخواه را بالقوه به فعالِ جنبش سبز تبدیل میکند. و می توان گفت که تقریباً تنها عامل تردید برای مشارکت، هزینه سرکوب است. به همین دلیل است که جنبش سبز ترجیح می دهد در مناسبت های تقویمی ای به خیابان بیاید که احتمال میرود تعداد بالایی از مردم در صحنه حضور یابند و به تبع آن هزینه سرکوب کاهش یابد.
واضح است که این تحلیل ابداً مدعی بی اهمیت بودنِ نقش رهبران در جنبش نیست بلکه توضیحی است دربارة نقش نمادین رهبری در جنبش سبز. رهبران در بستر این جنبش، در حوزه های دیگری و به صورت های دیگر نقش آفرینی میکنند که در خطوط بعد به توضیح آن می پردازم.

رهبر سیاسی
جنبش سبز با یک خواست تقریباً مشخص سیاسی یعنی پذیرش وجود تقلب گسترده در انتخابات از طرف دولت به منصة ظهور رسید و بلافاصله خود را با یک خواست سیاسی عمومیِ جامعه یعنی دموکراسی پیوند زد. این رویداد با دوره ای همزمان شد که آنتاگونیسم نخبگان سیاسی در بالاترین درجه خود بعد از سال های اولیة دهة 60 قرار داشت. وجود آنتاگونیسم در درون نخبگان حاکم و اعتراضات گستردة مردمی به بحرانی سیاسی انجامید که مانند هر بحران سیاسی دیگری باید راه حل خود را در حوزه سیاست بیابد. مسلماً حضور خیابانیِ قوی و مستمر باعث خواهد شد که راه حل سیاسی مذکور به خواستههای جنبش سبز نزدیکتر باشد. اما این حضور به خودی خود امکانات لازم برای حل و فصل مساله سیاسی را فراهم نخواهد کرد. حوزه سیاست نیاز به برقراری  گفت و گو میان نمایندگان طرفین رویارویی دارد. بنابراین جنبش سبز نیز به نمایندگان سیاسی ای نیاز دارد که خواست های این جنبش را مطرح و به کرسی نشاندن آن را پیگیری کنند. میرحسین موسوی در بیانیة هفدهمش کاندیدای ایفای چنین نقشی شد. او خود را در مقام سخنگوی سیاسی جنبش قرارداد و از زبان وی راهکارهای مشخصی را برای خروج از بحران پیشنهاد شد. رویکرد مثبت اکثر سازمان های سیاسیِ تشکیل دهنده و هوادار جنبش سبز به این اعلامیه و نیز پذیرش آن از سوی اغلب نخبگان سیاسی و فرهنگی به معنیِ این بود که جنبش سبز کاندیداتوری موسوی را برای به عهده گرفتن رهبری اش پذیرفت و به او اعتماد کرد که به نام وی با اقتدارگرایان مذاکره کند. پیش از این، جای این نقش خالی مانده بود؛ هرچند بسیاری تلاش کردهبودند تا بر این صندلی خالی بنشینند.
رهبری نمادین لزوماً با رهبری سیاسی یکی نیست، طی یکی دو ماه آغاز جنبش موسوی و کروبی رهبران نمادین جنبش بودند، اما این هاشمی بود که تلاش میکرد با پیش کشیدن راه حل سیاسی برای حل بحران در مقام رهبر سیاسیِ آن ظاهر شود. جالب توجه اینکه پیشنهاد هاشمی برای ایفای این نقش با خوشبینی از سوی رهبران نمادین جنبش سبز همراه بود و در واقع این اقتدارگرایان بودند که مانع از آن شدند که او بتواند این نقش را ایفا کند. اما اکنون رهبر نمادین جنبش و رهبر سیاسی آن در یک نفر جمع شده اند و این باعث می شود که این رهبری در موقعیت بهتری برای مذاکره قرار داشته باشد.
اما درشرایطی که جنبش دارای رهبر نمادین است و به شکل خودگردان حضور خیابانی را ادامه میدهد و رهبر سیاسی مقتدری نیز دارد که به پشتوانه حضور جنبش میتواند به چانی زنی سیاسی بپردازد، آیا می توان دیگر نگرانی ای از موفقیت آن نداشت؟ مسلماً چنین نیست. در واقع، هر چند برآمدن موسوی به عنوان رهبر جنبش سبز بر قدرت این جنبش از نقطه نظر سیاسی افزوده است اما مسئلة جدیدی را نیز به مسائل جنبش اضافه کرده است. مسئلهای به نام هماهنگی رهبر جنبش با بدنة آن. مسئله ای که در فقدان تشکیلات منسجم میتواند پیچیده تر از معمول نیز باشد. در اینجاست که نقشی دیگر و لزوم نوعی دیگر از رهبریت بروز مییابد.

پارادایم های راهبردی و رهبری پارادایم ها
در بحثِ چگونگی ارتباط میان بدنة جنبش و رهبری آن، نظربه سیستمهای خودگردان میتواند به یاری گرفته شود تا به فهم عمیق تری از نیازهای آیندة جنبش سبز برسیم. در این ساختار نظری، یک سیستم خودسامان سیستمی است که در آن افراد نسبت به محیط اطراف خود واکنشی یکسان و نسبتاً ساده دارند. اما مجموع واکنش های افراد در سطح خرد، پدیده نسبتاً ویژه و پیچیده ای را در سطح کلان بوجود می آورد. این سیستمها نه نیازی به رهبری دارند و نه نیاز به دستورالعمل و شکلهای از پیش تعریف شده و نه نیاز به ایدئولوژی خاص. بیشترین سهم در بروز پدیده را محیط اطراف دارد و افرادی که به طور یکسان نسبت به آن واکنش نشان می دهند. می توان مثال های متنوع بی شماری از سیستم های خودسامان در جوامع انسانی برشمرد. در اینجا به ذکر یک مثال اکتفا میکنیم. تفکیک های منطقه ای در کلان شهرها پدیدة نسبتاً پیچیده ای است که می توان آن را از طریق نظریة سیستم های خودسامان فهم کرد. افراد تک به تک، به دلایل بعضاً مشترک و بعضاً متفاوت -اما به هر حال حاکی از نارضایی- به ترک محل زندگیشان و رفتن به محله ای در شهر که در آن احساس رضایت بیشتری میکنند اقدام می نمایند. این رفتار ساده افراد در سطح خرد، به تفکیک های بسیار سخت شهری در سطح کلان منجر می شود. تفکیک محله های سیاه ها از سفیدها در آمریکا یا ارامنه در تهران و اصفهان با همین روش تعریف پذیر است. این پدیده نه رهبری ای دارد و نه افراد جامعه تمایل به پدیدآوردن چنین تفکیک هایی دارند. گویی دستورالعمل های نانوشته یا پارادایمی وجود دارد که فرد را در اینکار رهبری یا راهنمایی می کند. سهم عمده را در این تصمیم گیری محیط اطراف تعیین می کند. به عبارت دیگر مجموعه ای از ارزش ها، تعاریف، آرزوها، امیال و امکانات بر تک تک افراد چنان تأثیر می گذارد که آنها رفتار مشابهی انجام می دهند. و این بدون آنکه میان آن پارادایم راهبردی یا آن چیز یا کسی که نقش رهبر را ایفا میکند و این افراد ارتباطی تشکیلاتی برقرار باشد. به عبارت دیگر، چنانچه نخبگان سیاسی و رهبری جنبش بتوانند این پارادایم ها را به پارادایم فرادست تبدیل کنند، آن وقت ارتباط میان رهبری جنبش و بدنه حفظ خواهدشد. اینکه رهبر جنبش مسیرهای راهپیمایی ها را تعیین کند نه شدنی است نه نیاز تظاهرات، اما این که تلاش کند با بیانیه های خود مسیر رسیدن به دموکراسی را روشن کند، اینکه نخبگان جامعه، اعم از روشنفکران، کنشگران سیاسی و اجتماعی بر ارزش های مسالمت جویانه، مدارا، تساهل، تکثر و غیره همواره تأکید داشته باشند محیط را به شکلی تنظیم میکند که واکنش یکایک مشارکت کنندگان خود به خود هم در جهت تقویت رهبری سیاسی آن گام بر میدارد و هم در جهت نیل به مقصدی که جنبش برای رسیدن به آن به پا خاسته است.

در این باره:
هنری، علی. جنبش سبز و شفافیت در نقش رهبران. سایت گذار

جنبش سبز و شفافیت در نقش رهبران



نگاهی به بیانیه های روشنفکران مذهبی و متفکران سکولار دموکرات
علی هنری
۳۰ دی ۱۳۸۸

منبع: گذار

بیاینه موسوی بطور مستقیم اثرات قابل توجهی داشته و دستاوردهای مثبتی را عاید جنبش سبز کرده است که در یادداشت های متنوع و پرتعدادی از جوانب گوناگون به آن پرداخته شده است و قصد نویسنده این یادداشت تکرار آن ها نیست. تنها از نقطه نظر رهبری دو مورد قابل بحث است. به باور نویسنده تاکنون رهبری موسوی به دوشکل در جنبش سبز نقش آفرین بوده، نخست نقش نمادینی که در اعتراضات خیابانی ایفا می کرد و تظاهرات در عدم حضور سازماندهی رهبری به شکل خودگردان با استفاده از مناسبتهای تقویمی ادامه می یافت. دوم نقشی که در کنار دیگر نخبگان جنبش سبز در تقویت ویژگی های دموکراتیک، مسالمت جو، مداراگر و متساهل جنبش سبز ایفا می کرد. اما پس از این بیانیه، موسوی به عنوان رهبری سیاسی جنبش در عرصه قدرت نیز خود را معرفیکرد و از این پس جنبش سبز در اتاقهای سیاست نیز نمایندگانی یافته است که بر سر خواستهای مشخصی میتوانند قدرت خیابانی را به کار گیرند.
به علاوه لحن و محتوای این بیاینه فرصتی برای آرامش و اندیشیدن در داخل جنبش فراهم آورد تا با بازیابی نیروها، نخبگان و رهبران بتوانند بار دیگر با گفتگو و تاکید بر اصول، تسلط خود را بر پارادایم فراگیر جنبش بازیابند؛ تسلطی که با واکنش هایی که به خشونت افسارگسیخته حکومت صورت گرفت ترس آن می رفت از دست برود. رهبران جنبش سبز به طور عام نیاز به فرصت برای تغییر شرایط محیطی داشتند که افراد جنبش بدون رهبری سازماندهی شده به آن پاسخ میگویند.
اما بیانیه موسوی و در امتداد آن راهکارهای مهدی کروبی تنها به شکل مستقیم بر نقش رهبری جنبش سبز اثر نداشته اند. حمایت های بی سابقه و یکپارچه ای که از بیانیه هفدهم شد و حجم مباحثی که پیرامون آن رفت، چه در داخل و چه در خارج از کشور، چه در درون بلوک قدرت چه در برون آن، فرصتی را در تقویت تاثیرگذاری رهبران و نخبگان در پارادایم مسلط بر جنبش سبز فراهم کرد که به معنای تقویت عنصر رهبری در جنبش سبز است. در خطوط آینده بر آنم از رهگذر پرداختن به دو واکنش مهم در میان روشنفکران خارج کشور، به این موضوع بپردازم.
یکی از ویژگی های مشخص بیانیه موسوی، حمایت اکثریت قاطع روشنفکران، کنشگران سیاسی و اجتماعی معقول و مسالمت جوی خارج از کشور بود، در این میان دو بیانیه بیشتر به چشم می آید؛ نخست، بیانیه روشنفکران و کنشگران سیاسی سکولار-دموکرات، دیگر بیانیه با عنوان «خواسته های بهینه جنبش سبز» که همانطور که خود نویسندگان آن اعلام کردند از نحله روشنفکران دینی (مسلمان) بر آمده است.
سکولار-دموکرات ها در نوشته ۵۴ امضا، ضمن برشمردن ویژگی ها و نقاط قوت بیاینه موسوی، پشتیبانی خود را از بن مایه این بیانیه، «که یک برنامه حداقلی متناسب با مرحله کنونی» دانسته اند اعلام کرده اند. امضاکنندگان سکولار در بیاینه خود نه تنها خرده ای بر تاکید موسوی بر وجوه مذهبی جنبش نگرفته اند بلکه به رسمیت شناختن دولت را نیز عقب نشینی تفسیر نکرده اند.
آنان به جای این خرده گیری ها، ترجیح دادند در بیاینه خود چهار بند مربوط به «انتخابات آزاد» و پیش شرط های برگزاری آن، از جمله آزادی زندانیان سیاسی، آزادی مطبوعات و رسانه ها، و تاکید بر حق تشکیل احزاب و برگزاری اجتماعات را برجسته کنند. آنان بر این باورند طرح این مطالبات در بیانیه میرحسین موسوی «زمینه را برای پذیرش عمومی آن مطالبات و گسترش همکاری میان نیروهای گوناگون جنبش سبز، چه اصلاح طلبان مسلمان و چه نیروهای سکولار– دموکرات، فراهم کند».
تاکید بر طرح مطالبه انتخابات آزاد موردی است که جدا از این بیاینه بسیاری از نخبگان سکولار-دموکرات نیز جداگانه بر آن پای فشرده بودند. بدین ترتیب پیامی که می توان از نقطه نظر عنصر رهبری از این واکنش به بیانیه میرحسین برداشت کرد، آن است که «انتخابات آزاد»، مطالبه پیونددهنده نخبگان سیاسی و روشنفکران سکولار با جنبش سبز است. زیرا که هم تطابق با مشی گذار مسالمت آمیز دارد و هم دورنمایی از امکان رقابت انتخاباتی را برای روشنفکران سکولار فراهم می آورد. اگر در حوزه پارادایم و در بستر اجتماع موسوی با بیانیه شانزده و تاکید بر برسمیت شناختن تفاوت ها، نقش رهبری خود و همچنین توان تاثیرگزاری نخبگان اعم از سکولار یا روشنفکر دینی و اصلاحطلب مسلمان را افزود. امروز با تاکید بر انتخابات آزاد می تواند گام محکم و اساسی ای در قدرتمند شدن خود در نقش جدید رهبری سیاسی در عرصه سیاست بردارد. ضمن آنکه در پس آن همگرایی و همکاری بیشتر نیروهای سیاسی نیز فراچنگ می آید.
در نقطه مقابل بیانیه پنج تن از روشنفکران دینی با عنوان «مطالبات بهینه جنبش سبز» قرار دارد. نویسندگان این بیانیه ضمن حمایت بی قید وشرط از رهبران جنبش ادعا دارند آن چه که موسوی با محذوراتی ناتوان از بیان بود، آنان بیان می کنند تا شکافی میان جنبش و رهبران ایجاد نشود.
این بیانیه با اینکه تلاش داشته است نقش مکمل بیاینه موسوی را داشته باشد و رضایتمندی بیشتری در حوزه عمومی برای آن بیاینه و راه پیشِ رو جلب کند، ولی برخلاف بیانیه موسوی، نه تنها به حد انتظار، نظرها را جلب نکرد بلکه گفتگوهای توضیح دهنده پس از آن واکنشهای منفی ای هم برانگیخت. شاید آن جذب و این دفع نشان از آن دارد که دغدغه نویسندگان این بیاینه نسبت به شکاف در بین جنبش سبز به سبب کند ارزیابی کردن بیاینه موسوی نادرست بوده است و دغدغه اصلی آنان باید شکاف میان نخبگان جنبش سبز باشد. اعلام تجزیه جنبش پیش از پیروزی، و تقسیم بندی پیش از وزن کشی –که تنها در انتخاباتی رقابتی و آزاد صورت میگیرد- بیش از آن که اثری مثبت و مستقیم در آرایش نیروهای اجتماعی جنبش سبز داشته باشد، اثر منفی بر کارایی نخبگان در نقش اصلی که در تقویت پارادایم هدایتگر دارند خواهد گذاشت. جنبش سبز از دوقطبی ها و چنددستگی ها پرهیز دارد. هر تمایزی اگر بخواهد در میان نخبگان و گفتارهای سیاسی و عقیدتی شکل بگیرد، یکپارچگی در حین تکثر جنبش سبز را از طریق شکاف در میان نخبگانِ حافظ اصول جنبش تضعیف خواهد کرد.
دیگر نکته ای که در این بیاینه بحث برانگیز شد طرح اتاق فکر و دخالت در رهبری جنبش سبز با ادعای به نوعی تکمیل بیاینه موسوی بود. شاید این نکته را بتوان اینگونه توضیح داد که جنبش سبز به معنای مشارکت کنندگان مردمی در اجزای مختلف کنش های همگانی اعم از تظاهرات، الله اکبر گفتن و شعارنویسی و غیره، هنوز بر عهدی که بر «رهبران نمادین» خود بسته وفادار است وحاضربه پذیرش شریکی برای آنها نیست. بدنه نخبگان نیز حاضر به ظهور «رهبری سیاسی» جدیدی نیستند؛ کارکرد رهبری اثرگزار بر پارادایم مسلط نیز در اجماع حداکثری بر اشتراکات حداقلی صورت می پذیرد. بدین ترتیب است که شراکت در ارائه راهکار با رهبران جنبش سبز از سویی بی معنی و بی حاصل مینماید و از سویی دیگر حساسیت برانگیز و تفرقه افکن در میان نخبگان است.
نکته حائز اهمیت پایانی که شاید در آینده به تقویت یا تضعیف کارآیی، انسجام و هماهنگی کنشگران درگیر در جنبش سبز انجامد، مساله پذیرش کسانی است که به عنوان رهبر چه در چارچوب سیاسی و چه در جهت تقویت پارادایم معرفی میشوند. اگر جنبش سبز را اجماعی بر پایه مشترکات بدانیم، باید به این توجه داشته باشیم که اشتراک دو بیانیه در نام بردن از رهبران جنبش سبز، موسوی و کروبی هست. بدین ترتیب می توان ادعا کرد، که در شرایط کنونی، گزینه مورد توافق و مشترک دو مجموعه برجسته سیاسی که از پایگاه اجتماعی قابل توجه ای نیز برخوردارند یا می توانند باشند، همین دو معترض انتخابات است که جنبش سبز بر پایه آن شکل گرفت و اضافه شدن افراد دیگر به کانون رهبری این جنبش نیاز به توافقات دیگری است که در آینده خود را نشان خواهد داد.

خشونت، خط قرمز جنبش سبز است

-->

سه شنبه ۸ دى ۱۳۸۸
گفتمان ضد خشونت در مصاحبه با پژوهشگر کنش های اجتماعی

منبع: روزآنلاین 

حوادثی که روز یکشنبه در خیابان های تهران به وقوع پیوست از دو جنبه عام و خاص قابل بررسی است. جنبه عام و ملموس آن خشونت شدید حکومت در مواجه با تظاهر کنندگان سبز بود؛ از دیگر سو تصاویری که از مواجهه سبزها با ماموران انتظامی و شبه نظامی منتشر شد تفاوت های آشکاری با رفتارهای پیشین جنبش سبز به ویژه در راهپیمایی 25 خرداد، سی خرداد، روز قدس و سیزدهم آبان داشت. خشونت متقابل که برخی تعبیر "دفاع مشروع"  را برای آن برگزیدند یکی از وجوه بارزی بود که برخی را به حمایت از آن واداشت و دیگرانی رانیز نگران کرد، چراکه این وجه جدید با رویکرد مدرن و مسالمت آمیز جنبش سبز در تناقض است. پرسش هایی در این باب را با علی هنری، پژوهشگر حوزه کنش های جمعی و جنبش های اجتماعی در میان گذاشته ایم.

آقاي هنري بسياري  از طيف هاي مدني جنبش سبز نگراني خود را پيرامون بروز رگه هایی از واكنش خشونت آلود جنبش سبز ابراز كرده اند. آيا شما نيز در اين نگراني سهيم هستيد؟
به نظرم هر عضو جنبش سبز و هرکس که دغدغه پایایی و توانمندی این جنبش را دارد از تزاید خشونت ها نگران خواهد بود، چرا که یکی از پایه های این جنبش مبارزه غیر خشونت آمیز است و به باور من اگر این ستون سست شود احتمال فروریزی این جنبش خواهد بود. گفتمان ضدخشونت از عناصر هویت ساز این جنبش است و بدون آن هویتش را از دست خواهد داد. مسلما بخش افراطی این حکومت نیز از این مساله آگاه است و با اعمال خشونت بیشتر، واکنش خشونت آمیز جنبش را انتظار میکشد تا جنبش از مزایای گفتمان و رفتارهای غیرخشونت آمیز بی بهره گردد. در صحنه هایی که از تظاهرات ظهر عاشورا دیدیم، نشانه هایی از برخی رفتارهای خشونت آمیز به چشم می خورد ولی از آن مهمتر توزیع آن تصاویر و برخی گفتگوهایی که بر سر آن شکل گرفت، گفتمان ضد خشونت را کمی شکننده نشان داد. بخشی از حدت رفتار خشونت آمیز، واکنش به خشونت عریان و با شدت حکومت است، ولی توسعه پخش آن تصاویر و نوشته ها و شعارهایی که در کنار آن تصاویر آمد، نشان از تحرک بیشتر یا صاحب صدا شدن گروه ها و افرادی است که اعتقاد عمیقی به رفتار و گفتار ضدخشونت ندارند و این نگران کننده است.


مزاياي كنش هاي مسالمت اميز و غير خشن از سوي جنبش سبز چيست؟ به ديگر بيان  نقصان گفتمان شارحين خشونت متقابل كه اين روزها برخي از فعالين سياسي در خارج ايران آن را تبليغ مي كنند چيست؟

مسالمت آمیز و غیرخشن بودن کنش ها از دو وجه برای پایداری و رشد جنبش مزیت محسوب می شود. اولین وجه آن به انگیزه اخلاقی بخش گسترده ای از جامعه در مشارکت در جنبش سبز بازمیگردد. تحقیقات در بیشتر نمونه های مشابه نشان داده است پس از انگیزه دست یابی به نفع عمومی، که در اینجا همان دموکراسی است،  انگیزه اخلاقی بیشترین سهم را در مشارکت  داشته است. خشونت حکومتگران و همچنین رفتارهای مسالمت آمیز در واکنش به آن، که هر دو نوع این دو رفتار متضاد بارها بصورت فیلم، عکس و نوشته در شش ماهه اخیر ثبت و ضبط شد و بسیاری از مردم شاهد آن بودند، انگیزه اخلاقی مشارکت بخش گسترده ای از مردم را افزایش داده است و می دهد.  اگر رفتارهای خشونت آمیز از سوی مردم صورت گیرد، منبعِ تولید انگیزه برای جنبش تضعیف خواهد شد.

وجه دیگر که تا حدی به جمعیت شناسی مشارکت کنندگان در جنبش نیز مربوط است، به عامل میزان خشونت حکومت مرتبط است که آن هم نقشی تعیین کننده درمیزان مشارکت جامعه در جنبش سبز دارد. رفتارهای خشنی که از جنبش سبز سر زند، تاحدی خشونت حکومت را موجه می کند و بالاتر رفتن خشونت حکومت با میزان مشارکت جامعه نسبت عکس خواهد داشت. مشارکت کنندگان جنبش از اعضای سازمانی یا کادرهای سیاسی تشکیل نشده اند که خود را برای پرداخت هزینه های سنگین آماده کرده یا دارای انگیزه سازمانی مانند رسیدن به قدرت در آینده باشند. طبقه متوسط شهری، دانشجویان، جوانان و زنان و اصولا افرادی که دارای خواست های مدرن هستند و بیشتر درگیر این جنبش هستند، توانایی تحمل خشونت بی حد و مرز از سوی سرکوب کنندگان را ندارند. بیشتر اعضای این جنبش پیش از شرکت در تظاهرات یا مشارکت در جنبش سبز، میزان سرکوب و هزینه محتمل را ارزیابی میکنند. بی جهت نیست که تظاهرات های خیابانی، مختص مناسبت های تقویمی شده، چرا که مناسبت های تقویمی راهکاری است که به مردم اطمینان می بخشد که تعداد شرکت کنندگان بالا خواهد بود و درنتیجه هزینه حضور کمتر است. با افزایش خشونت های حکومت به شکل افسارگسیخته این هزینه به حدی افزایش می یابد که بسیاری حاضر به پرداخت آن نیستند.


اما برخي بر اين باورند كه جنبش  هايي همچون قيام سال 57 با وجود خصلت هاي غيرمسالمت آميز، همچنان انگيزه اخلاقي ايجاد كرده است و مردم به طور گسترده در آن حضور داشته اند. اين تناقض چگونه توضيح داده مي شود؟

يکی از مشکلات و معضلات تحلیلی ما مقایسه جنبش اخیر با جنبش هایی است که اصولا از جنس متفاوتی هستند. جنبش سبزی که از پس حوادث انتخابات ایران ظهور کرد و خواستش در وهله اول احترام به پایه دموکراسی، یعنی صندوق رای بود و پس از آن به پایگاهی برای مخالفت با هرگونه آثاری از ضد دموکراسی بدل شد، با انقلاب پنجاه و هفت و هرگونه بسیج سیاسی توده ای با آن شکل متفاوت است. جنبش کنونی از نظر جمعیت شناسی مشارکت کنندگان، هدفی که برای خود برگزیده، نقش رهبری و سازماندهی و از همه مهمتر گفتاری که پشتوانه فکری آن است با انقلاب پنجاه هفت تفاوت دارد.


به بيان ديگر شما اساسا جنس اين دو جنبش را متفاوت مي دانيد و به نوعي گفتمان غيرخشونت آميز را به عنوان بخشي از ماهيت يك جنبش با مختصات مدرن جنبش سبز توصيف مي كنيد؟

بله. از انقلاب پنجاه و هفت حتی به جنبش تهیدستان یاد کرده اند درحالیکه امروز اگر هم در این ادعا که طبقه متوسط شهری و فرادستان جامعه در این جنبش بیشتر درگیرند شک داشته باشیم، گزینه مخالفش عدم وجود چنین دسته بندی هایی است. باید به مشارکت کنندگان در جنبش و خواست هایشان و هویتی که از خود بروز می دهند توجه کرد. به تفاوت های نقش رهبری، سازماندهی و ایدئولوژی در این دو گونه متفاوت جنبش توجه نشان داد. جنبش اجتماعی نوین نیازی به سازماندهی و کادرسازی ندارد، اگر در انقلاب های کلاسیک ما شاهد شبکه های خوشه ای چندسطحی هستیم، در جنبش کنونی شبکه به هم متصل تک سطحی را شاهد هستیم. امروز با استفاده از شبکه های اجتماعی مجازی، اکثریت بسیار بالایی از جنبش در کنار هم و همسطح هم قرار گرفته اند و همه به یک اندازه به یکدیگر و اطلاعات دسترسی دارند. این شبکه مدرن اجتماعی با شبکه محله ای و منبری و مسجدی انقلاب 57 به کل متفاوت است. مشارکت کنندگان با دخالت عقل خود و ارزیابی آن با پارادایم اصلاح طلبانه و مداراجویانه نسبت به کنش های خود تصمیم گیری میکنند. اين ها ویژگی هایی است که یک جنبش سنتی (کلاسیک) را از یک جنبش نوین که مختص گروه هایی است که مطالبات مدرنی دارند متفاوت مي كند. در انقلاب پنجاه هفت مطالبات مدرن توسط حجم کثیر خواست های سنتی و توده ای خورده شد. ضمن آنکه در انقلاب پنجاه و هفت مدارا، تکثر، رفتار ضد خشونت و اصلاحات معنا نمی داد و اینها گفتمان غالبی را شکل نداده بودند که مشارکت میلیونی مردم را به وجود انگیزه اخلاقی با این فهم جدید مرتبط بدانیم. به باور من در انقلاب پنجاه و هفت بیشتر انگیزه اجتماعی که با پیروی از رهبر فرهمند بود انگیزه حضور را تقویت میکرد. امروز، اعدام اقدامی خشونت آمیز است. در آن تاریخ بسیاری از مردم از موج اعدام ها خرسند و خشنود می شدند. اصولا پدران و مادران ما و بزرگترهایشان بخاطر نمی آورند در آن زمان سخنی از ادبیاتی که اکنون تقریبا کل جنبش را فراگرفته است بوده باشد. برخلاف انقلاب 57 که درست و نادرست را رهبر فرهمند تشخیص می داد و همه گوش به فرمان او بودند، امروز هر عضوی از جنبش سبز با استناد به پارادایم حاکم با ویژگی های مسالمت جویانه، اصلاح طلبانه، احترام به تکثر و غیره و با رجوع به عقل خود صحیح و غلط را تشخیص و محاسبات خود را انجام می دهد و رفتار خود و دیگران را ارزیابی می کند. این گونه است که نقش رهبری با آن زمان بطور کل متفاوت شده است. همانطور که رهبران نمادین جنبش چون آقای موسوی و کروبی هم به خوبی این را درک کرده اند و آقای موسوی از خلاقیت های افراد جنبش سخن می گوید. چرا که می داند آنچه عقلانی باشد به سرعت در این شبکه اجتماعی مدرن دست بالا و مورد پذیرش عموم خواهد گرفت.


یکی از پرسش هايي كه افرادي مردد ميان گفتمان مبلغان خشونتِ واكنشي جنبش از سويي و حاميان كنش هاي مسالمت آميز از ديگر سو به طور جدي مطرح مي كنند اين است كه جنبش وقتي با حجم عظيم و نامطلوبي از خشونت نيروهاي حاكم مواجه مي شود چگونه بايد خويشتن داري كند و به روند مسالمت آميزش ادامه دهد؟ آيا اساسا چنين امري ممكن است؟

به باور من به دلایلی که پیش از این گفتم، رفتار مسالمت آمیز و غیرخشونت طلبانه بعنوان یکی از خطوط قرمز جنبش سبز باید تبلیغ شود. راز زنده ماندن جنبش سبز و پویایی آن در این است که بر اصولی چون مسالمت جویی تاکید ورزد هرچقدر هم خشونت حکومت فزونی یابد، چگونه این امر میسر است؟ شاید بتوان گفت از طریق همان ابداعات و خلاقیت هایی که آقای موسوی از جنبش انتظار دارند و از آن یاد می کنند، ما موظفیم بر گفتمان ضد خشونت مان، بر گفتمان حقوق بشری، بر مشی اصلاح طلبانه مان و احترام به تکثر تاکید کنیم و پای فشاریم. تلاش ما باید به سویی باشد که این پارادایم هر چه بیشتر تقویت شود. روز عاشورا با روز سی خرداد  از نظر میزان خشونت اعمال شده از سوی حکومت، شاید بتوان گفت تغییر چندانی نداشته است. اما آن روز بسیاری راه هایی را پی می جستند که از صدمه  خوردن بیشتر پیشگیری کنند ولی در عین حال پایداری خود را نیز در ادامه جنبش بیشتر به نمایش بگذارند. باید تلاش کرد گفتار و رفتار جنبش بر مبنای اصولش تقویت یابد. تاکید بر تصاویری که مردم از خشونت حکومتیان آسیب می بینند و حتی می گریزند، ولی باز هم ادامه می دهند، برای تقویت جنبش بسیار اثرگذار تر است تا تصاویری که نشان از واکنشی خشن از سوی تظاهر کنندگان دارد. چه شده است که ما شاهدیم تعداد بیشتری از تصاویری که حالت دوم، یعنی فرار نیروها یا به آتش کشیدن مقری را نشان می دهد، برای تحریک کردن مردم یا امیددادن یا هر دلیل دیگری استفاده می شود؟ به باور من گفتمان ضدخشونت تا حدی تضعیف شده و گروه های دیگری که به دنبال طی کردن راهی طولانی در یک شب هستند و اصولا هیچ گاه چنین گفتمان و مشی نداشته اند، اجازه بروز یافته اند.



مخالفان گفتمان هایی شبیه به آنچه شما عرضه می کنید  سکوت در مقابل کشته شدن اعضای جنبش سبز و عدم مواجهه مستقیم با قاتلان در خیابان، تا آن هنگام  که نخبگان حاکم از موضع سرکوب عقب نشینی کنند، را ساده انگارانه توصیف و ادعا می کنند هرچه سریعتر این وضعیت خاتمه یابد هزینه ها و خونریزی ها  کمتر خواهد شد. شما چگونه به آن ها پاسخ می دهید.

مسلما از حکومتی که به قدرت به شکل کمی نگاه می کند و با تعداد نیروهای سرکوب و اسلحه خود آن را می سنجد، انتظار می رود هیچگاه سست شدن اقتدار خود را در اعمال خشونت نبیند و هرچه مقاومت بیشتری ببیند سرکوبش را افزایش دهد. این رفتار تا زمانی که این حکومت دچار فروپاشی شود، یا زمانی که افراد دیگری که معقول می اندیشند و به قدرت به نوع دیگری نگاه می کنند در حکومت فرادست شوند و راه حلی سیاسی برای پاسخ به خواست های این جنبش بیاندیشند، ادامه پیدا خواهد کرد. بنابراین ما باید به زمانی طولانی بیاندیشیم. آنانی که وعده پیروزی در سیزده آبان یا روز قدس یا عاشورا را میدهند یا بطور مثال فرمان تسخیر صدا و سیما می دهند، یا نسبت به فضای کنونی ایران کاملا ناآگاهند، یا بر این باورند که ریخته شدن خون بیشتر، مردم را بیشتر به حرکت وامی دارد. فراموش نکنیم که درصورتی این شهدا و این خون های ریخته شده موجب افزایش انگیزه اخلاقی می شود یا حتی انگیزه رسیدن به منفعت عمومی را تقویت می کند که هم ریخته شدن آن خون در رفتاری عقلانی شکل گرفته باشد و هم حکومت برای استفاده از آن خشونت توجیهی نداشته باشد. بهرحال مخالفان جنبش سبز به صحنه های رفتارهای افراطی و خشونت آمیز استناد خواهند کرد نه آنچه که آن را باعث میشود و بر آن اساس توجیهی برای سرکوب خود می آورند. باید زمان را طولانی تصور کرد و به راه هایی اندیشید که در طول زمان از اصول خود گامی پس نگذاشت و در همان حال محکم و استوار ادامه داد. این به معنی دست روی دست گذاشتن و منفعل بودن نیز نیست، این کاملا یک مشی اصلاح طلبانه است که البته با اصل مسالمت آمیز مبارزه ما نیز همخوان است. توصیه هایی چون تسخیر اینجا و آن جا و سخن هایی که دستیابی به اهداف جنبش را یک روزه یا یک هفته ای ترسیم می کند، کاملا برخلاف این مسیر است. ضمن آنکه در آخر باید بگویم، اينکه ما حرکتی مداوم و طولانی داشته باشیم و عده بیشتری توان آن را داشته باشند در جنبش مشارکت داشته باشند نه تنها جنبش را وسیع تر خواهد کرد، بلکه به ادراک مردم از اهداف و اصول جنبش نیز عمق می بخشد. تداوم فضای جنبشی منجر به آن می شود جامعه با پرسش های بیشتری مواجه شود و آن پرسش ها را با عقل دموکراتیک و مدرن روز خود پاسخ دهد. این تعامل هر چه گسترده تر و طولانی تر باشد موقعیت همزیستی آینده را محتمل تر و پایداری آن را هم بیشتر تضمین خواهد کرد. می توان خواست تظاهرات سکوت را همچنان فریاد کرد. این گفتار می تواند جایگزین گفتار فتح و تسخیر و فروپاشی شود. ما در پروسه ای هرچند طولانی تمایل به کرنش واداشتن حکومت به خواست های دموکراتیک داریم و برای احترام به اصولمان که تضمین کننده همزیستی در آینده تحولات ایران است راهی آهسته و محکم را برگزیده ایم. به گمانم بسیاری از مشارکت کنندگان در جنبش سبز که من هم یکی از آنانم اینگونه می اندیشند.

اعتراضات بی‌سابقه در دانشگاه آزاد، در گفتگوی بامدادخبر با علی هنری


بامدادخبر- سامان صفرزایی

آقای هنری در هفته‌های اخیر دانشگاه آزاد تهران واحد مرکزی و دانشگاه آزاد واحد كرج در اقدامی بی‌سابقه شاهد تجمع چند هزار نفری دانشجویان علیه دولت دهم بود. بسیاری خیزش دانشجویان دانشگاه آزاد را بی‌سابقه و شوکه‌کننده توصیف کرده‌اند. پرسش من این است که آیا اعتراضات دانشجویان دانشگاه آزاد قابل پیش‌بینی بود؟
بی‌سابقه بودن یک اتفاق دلیلی بر غیر قابل پیش‌بینی بودن آن نیست. پس از خرداد امسال فضای سیاسی و اجتماعی کشور به طور قابل ملاحظه‌ای نسبت به پیش از آن تغییر کرده است. شاید غیرقابل پیش‌بینی بودن اتفاق بی‌سابقه‌ای که در دانشگاه آزاد رخ داد از آن جهت است که برخی هنوز تغییرات گسترده جامعه را نادیده می‌گیرند. با این مقدمه باید بگویم که هرچند تحولاتی که در آستانه انتخابات پیشین رقم خورد بی‌سابقه بود و برای بسیاری غیرقابل پیش‌بینی؛ ولی اتفاقات پس از آن، از جمله همین درگیر شدن بخش‌های گسترده‌ای از جامعه دانشجویی در اعتراضات جمعی، در مختصات جدید جامعه و پس از تغییرات ژرف اجتماعی، همچنان کم‌سابقه است اما قابل پیش‌بینی.


ممكن است این شاخصه‌های جدید را تبیین كنید؟
اکنون بخش گسترده‌ای از طبقه متوسط شهری و بویژه تحصیل‌کردگان جامعه نشانه‌هایی از خود بروز می‌دهند که حاکی از یک دگرگونی قابل توجه در مشغولیت‌های آنان است. بدین ترتیب که کنش‌ها و رفتارهای جمعی را بر دغدغه‌های فردی ارجح می‌دانند. این در واقع به نوعی همان تعریف دیگر سیاسی شدن است. حوزۀ سیاست که تا پیش از انتخابات محدود بود به تعدادی نهادها و افراد مشخص هم اکنون فضای دیگری برای ظهور پیدا کرده‌ است. و به ویژه از آنجا که به دلیل آنتاگونیسم شدید میان فاعلانِ فضای سیاسی قبلی، این فضا با نوعی انسداد سیاسی روبرو شده‌است، فضای سیاست‌ورزی جدید نقش مهم‌تر و فعال‌تری ایفا می‌کند. ببینید در این چهار ماه اخیر هر چه بیانیه و سخنرانی و غیره است در ارتباط با این فضای جدیدی است که گشوده شده. به عبارت دقیق‌تر نه فقط جامعه سیاسی شده که تلاش می‌کند منطق سیاسی بودن خود را به جای منطق سیاسیِ حاکمیت بنشاند. از این روست که می‌بینیم این جامعه رفتارهایی از خود بروز می دهد و خواهد داد که یقینا برخی از آنها بی‌سابقه خواهد بود و اگر در این چهارچوب به آن نگاه کنیم لزوما غیر قابل پیش‌بینی نخواهند بود. امروز انگیزه تغییر و دستیابی به ارزشهایی چون دموکراسی در میان بخش گسترده‌ای از شهروندان بسیار بالاست و رخدادهای سیاسی و زمینه‌های اجتماعی به سمتی حرکت می‌کنند که این انگیزه‌ها را بیشتر و بیشتر می‌کنند. همچنین جنبش اخیر اجتماعی نیز شاخصه‌هایی دارد که اگر بخواهیم با جنبشهای پیشین آن را مقایسه کنیم یا با مدلها و الگوهای جنبشهای کلاسیک آن را مورد ارزیابی قرار دهیم راه به خطا خواهیم برد. در جنبش کنونی نقش رهبری، سازمان‌دهی و ایدئولوژی به حداقل رسیده است و این شاخص خلاف انقلابها و بسیجهای سیاسی است که برخی تلاش می‌کنند با آن مفاهیم، این جنبش را مورد تحلیل قرار دهند.


از زمان تاسیس دانشگاه آزاد در سال 61، دانشجویان دانشگاه آزاد متهم به بی‌علاقگی به پیگیری مسائل اجتماعی و سیاسی بوده اند، برخی نیز بر این باورند که دانشجویان آزاد به خاطر فشارهای شدید مقامات مسئول این دانشگاه و همچنین عدم بازی دادن آنان در کنش های مدنی و سیاسی توسط دفتر تحکیم وحدت، علی رغم دغدغه های خود برای مشارکت سیاسی و اجتماعی در دانشگاه، از این حق محروم شده اند، شما چگونه به غیبت بیست و هفت ساله دانشجویان دانشگاه آزاد از کنش گری مدنی و سیاسی نگاه می کنید؟
باید دلیل آن را در ساختار دانشگاه جست نه دانشجویان. در شرایط عادی سیاسی– اجتماعی، عادی از آن جهت ذکر می‌کنم که با شرایط کنونی فرق قائل شوم، رفتارهای جمعی نیاز به یک هسته یا کادر متشکل با انگیزه دارند که دغدغه اصلی‌شان تحولات سیاسی یا اجتماعی است و بنا به میزان هماهنگی و همگونی این دغدغه ها با مطالبات و خواست‌های جامعه دانشجویی، موجب تحرک اندک یا گسترده این مجموعه شود. این کادر مرکزی یا هسته متشکل چه اندازه باشد که این توان را دارا باشد و تحرکی بیش و کم ایجاد نماید نیز بسته به میزان برانگیختگی جامعه دانشجویی و آمادگی آنان برای پذیرش مسئولیت‌های اجتماعی دارد. اما در بیست و هفت سال گذشته، یک، خواست حکومت و دو، ساختار دانشگاه آزاد اجازه شکل‌گیری چنین هسته یا هسته هایی را نداده است. حکومت و به تبع آن مسئولان دانشگاهها و دانشگاه آزاد بر آن بوده اند که حتی المقدور دانشگاهها را از فضای بالنده سیاسی دور نگاه داشته و اجازه تشکل‌یابی را در آنها ندهند، این سیاست تنها مختص دانشگاه آزاد نبوده است بلکه دانشگاه سراسری و دیگر دانشگاهها نیز تحت تاثیر این سیاست بوده اند، اما در دانشگاههای سراسری ما شاهد وجود و حضور برخی نهادهای جا افتاده چون انجمنهای اسلامی و دفتر تحکیم وحدت بوده ایم که هر چند در دوره ای که در اردوی حکومت بودند چون ابزار سرکوب از آن ها استفاده می‌شد، در دوره‌های بعد به پیش‌مرگان جنبش اصلاح‌طلبی تبدیل شدند و در واقع فقط پس از وقایع 18 تیر بود که این جنبش به طور جدی شروع کرد به فکر کردن دربارۀ جایگاه خود در سیاست. از آن به بعد هم افراط و تفریط‌هایی داشته و شاید هم هنوز به نتیجۀ نهایی‌ای در این باره نرسیده باشد. اما به هر حال اینها تشکل‌هایی بودند که می‌توانستند در دوره‌هایی آن نقش هسته محرک را بیش و کم ایفا کنند. اما دانشگاه آزاد که شکل‌گیری‌اش در اوج دوران حذف و بسته شدن فضاهای سیاسی و اجتماعی بوده است، هیچگاه فرصتی برای تشکل‌یابی نیافته‌ است. حتی باید به این هم اشاره داشت که وجود تشکل‌هایی با کارکردهای متفاوت چون شوراهای صنفی و کانونهای فوق برنامه نیز می‌تواند در روح جمعی بخشیدن به یک دانشگاه کمک کند که دانشگاه‌های آزاد از آنها نسبتا برخوردار نیستند. و همچنین می‌توان از شرایط فیزیکی دانشگاه آزاد یاد کرد که، پراکنده بودن دانشکده‌ها و نداشتن محوطه دانشگاهی نیز در تشدید این وضعیت نقش داشته است.

گفته می شود از زمان روی کار آمدن دولت احمدی نژاد در سال 84 به طور عام و انتخابات 22 خرداد به طور خاص، مسئولان دانشگاه آزاد که به هاشمی رفسنجانی نزدیک هستند به خاطر تقابل با احمدی نژاد آزادی های آشکاری به دانشجویان این دانشگاه ها اعطا کرده اند، این روند را چگونه ارزیابی می کنید؟
حتی اگر بپذیریم که مسئولان دانشگاه آزاد و حتی آقای رفسنجانی به دنبال راهی برای مقابله با احمدی نژاد باشند پرسش مهم آن است که چرا افرادی که تا به امروز اصولا اعتقادی به حل مسائل در حوزه عمومی نداشته‌اند، امروز به این راه رسیده‌اند؟ در واقع می‌توان امیدوار بود آنها هم درک کرده باشند که آن فضای قدیمیِ سیاسی، یا مسدود شده و یا به هر حال دیگر فعلا کارآیی ندارد. ولی باید توجه داشت در کنار اخبار اعتراضات دانشجویی دانشگاه آزاد همچنان شاهد اخبار دستگیری ها و برخوردهای کمیته انضباطی هم هستیم و این طور نبوده است که از این اعتراضات حمایت شود یا این که برخوردی جدی صورت نگیرد که البته این می‌تواند نشانی هم از تسری پیدا کردن شکاف درونِ حاکمیت به حوزۀ دانشگاهی باشد. اما تحلیل من از فضای کنونی دانشگاه آزاد و برگردیم به تحولاتی که شما در پرسش اول مطرح کردید آن است که در شرایط کنونی در محاسباتی که بسیاری از اقشار جامعه در تصمیم‌گیری در مشارکت یا عدم مشارکت در اعتراضات جمعی انجام می‌دهند دو پارامتر مهم تغییر یافته است که بسیار هم در این تصمیم گیری اثرگذار هستند. نخست اهمیت تغییر وضعیت موجود و بطور ویژه دستیابی به یک منفعت عمومی یعنی دموکراسی است. این انگیزه بویژه در میان اقشاری چون جوانان، دانشجویان و زنان و طبقه متوسط شهری بطور قابل ملاحظه‌ای به چشم می خورد. بدین ترتیب ما شاهد آن می‌شویم با پیش بینی بسیاری خطرها، میلیونها نفر تظاهرات سکوت برگزار می‌کنند و در شرایطی متفاوت هرجا خطر سرکوب کمتر می شود صدها هزار نفر به نماز جمعه می‌آیند یا در راهپیمایی به بهانه روز قدس شرکت می‌کنند. امروز در معادله شرکت یا عدم شرکت که هر کس در ذهن خود حل می‌کند، انگیزه کمک در راه رسیدن به دموکراسی بسیار قوی است. دو دیگر آن که اتفاقاتی که در این چند ماهه حادث شد گام به گام حس اعتماد متقابل مردم به یکدیگر را افزایش داده است و امروز مخالفان وضعیت موجود بیش از گذشته از حضور و مشارکت دیگران در رفتارهای جمعی اطمینان دارند. پس در دوراهی مشارکت یا عدم مشارکت در کنش همگانی دو عامل مهم یعنی اعتماد به مشارکت دیگران و میزان منفعتی که برای آن مشارکت متصور هستند تغییر جدی یافته است. ضمن آن که دو انگیزه دیگر یعنی انگیزه اخلاقی و انگیزه اجتماعی را نباید نادیده گرفت. امروز شرکت در اعتراضات چون یک وظیفه اخلاقی دیده می‌شود و همچنین دعوت افراد مقبول جامعه به شرکت در این اعتراضات برای هر شخص وظیفه‌ای اجتماعی ایجاد کرده است. دانشجویان دانشگاه آزاد نیز بخشی از این بدنه اجتماعی هستند که درگیر این تصمیم گیری در مشارکت یا عدم مشارکت در اعتراضات عمومی برای خواست مشترک هستند. در شرایطی که تمایل برای مشارکت در کنشهای همگانی بالا است، اعتراضات همگانی کنونی نیاز چندانی به سازمان یافتگی و تشکلی به عنوان هسته مرکزی یا کادر سازمانی ندارد و یک جرقه، بسیج سیاسی را پدید می‌آورد.


بی تجربگی سیاسی این دانشجویان آیا نقطه ضعف این دانشجویان در پیگیری مطالبات خود محسوب می شود، چه راهکاری برای آنکه کنش های سیاسی این دانشجویان سوی مشخصی به خود گیرد پیشنهاد می شود؟
من از یک منظر این دانشجویان را بی‌تجربه‌تر از سایر دانشجویان یا حتی سایر اقشار اجتماعی نمی‌دانم، به باور من تجربه‌ای که این دانشجویان پشت سر گذاشته اند به همان اندازه ای است که جامعه کنونی ایرانی در توشه خود اندوخته است. تجربه‌ای که تلاش صد ساله اخیر برای نیل به دموکراسی برای ما فراهم کرده است، تجربه تاریخی چهار جنبش قابل توجه اجتماعی که حداقل در سه تای آن، دانشجویان کم و بیش نقش قابل توجهی داشته اند. به نظر من مهم استفاده از این تجربیات مکتوب و شفاهی است. به عنوان مثال یکی از این تجربیات انقلاب 57 بود، در آستانه انقلاب بحث آن که آیا دیدگاه‌های گوناگون و خواست های متفاوت باید بروز کنند یا خیر مطرح بود. پاسخ بسیاری از انقلابیون در آن زمان آن بود که اکنون وقت این حرف ها نیست و تنها باید زیر پرچم شعارهای اسلامی در پی سرنگونی شاه بود. چپ، سکولار و لیبرال باید پرچم های خود را به زمین گذاشته و تنها با یک پرچم یا تصویر به پیش رفت. توجیه این سیاستها هم آن بود که اولا پرچم قرمز سرکوب را افزایش می دهد و گفتار سکولار ولیبرال هم حمایت توده‌های مردم را کم می‌کند. امروز اگر با نگاهی انتقادی به آن روزها نگاه کنیم به این نتیجه خواهیم رسید که این سیاست از دو سو هم‌زیستی و دموکراسی را پس از انقلاب دشوار کرد. اولا این سیاست هیچ‌گاه اجازه نداد واقعا در آن فضای مناسب که حساسیت و مشارکت مردمی به اوج رسیده بود خواستها و مطالبات گوناگون، نیروهای سیاسی متبوع خود را بیابند و به اصطلاح شکوفا شوند و بلافاصله پس از انقلاب، یک گروه از این فضای مبهم استفاده کرد و کل جنبش 57 را به نام خود سند زد. ثانیا در فضایی که تحمل اندیشه ها و خواستها به بالاترین حد خودش به جهت داشتن یک هدف مشترک رسیده بود این امکان تمرین دموکراسی به مثابه هم‌زیستی از مردم گرفته شد و چنین شد که بلافاصله پس از انقلاب به جای فضای پذیرش و مدارا، حذف و عدم تحمل فضا را آکند. امروز این می تواند بسیار تجربه مناسبی برای دانشجویان باشد. و نظر به آن که اصولا دانشجویان رتبه مدارا و تحمل بیشتری نسبت به میانگین اجتماع دارند می‌توانند محل بروز و تحمل دیدگاه‌های گوناگون و خواست های متفاوت بویژه سکولاریزم و جمهوری‌خواهی باشند.


در واقع شما قائل به این هستید كه جنبش دانشجویی به عنوان عصاره این جنبش اجتماعی باید دست بالا را در بیان خواسته‌های اصیل دموکراتیك بگیرد و بی تعارف‌های سیاسی مرسوم در فرهنگ سیاسی اصلاح طلبان، بر مطالبات متجددانه ای همچون سكولاریسم، لیبرالیسم و دغدغه های حقوق بشری پای‌فشاری كند؟
بله. با این فرق که من از لفظ دست بالا استفاده نمی کنم بلکه بنظرم باید شرایطی فراهم کند که واقعیت خواستها، آن گونه که هستند بروز پیدا کنند. نه بالاتر نه پایینتر. در واقع هر چند بتوان به طور کلی گفت که پایۀ اجتماعی جنبش سبز را طبقات متوسط تشکیل می‌دهند، اما ویژگی این جنبش در این است که شما چندان با دوگانه‌های معمول یعنی زن/مرد، مسن/جوان، دانشجو/ کارمند و دوگانه‌ای از این دست روبرو نیستید.

تحکیم وحدت چه نقشی می تواند در به رسمیت شناختن اعتراضات یک میلیون و سیصد هزار دانشجوی دانشگاه آزاد که تاکنون فرصت حضور در دفتر تحکیم وحدت را نداشته اند ایفا کند؟
به باور من با اهمیت تر از تبدیل تحکیم وحدت به نهادی همه گیر و در بر گیرنده، آن است که تکثر نیروها و تشکلها در دانشگاهها بیشتر و بیشتر شود. این که تحکیم در راستای تقویت تشکلهای منتقد دانشگاههای آزاد یا غیرانتفاعی و غیره موثر باشد، اقدامی مفید است و می‌تواند از اهداف تحکیم باشد که به کلیت دموکراسی کشور کمک می‌رساند. اما در کنار این کار شاید کار بسیار مهم‌تری باشد که سازمان‌های دانشجویی با سابقه‌تر مثل تحکیم به علت آشنایی‌شان با فضای دانشگاه و اینکه می‌دانند سرکوب در دانشگاه از چه راهکارهایی استفاده می‌کند می‌توانند انجام دهند و آن این است که تقاضاهای مشخصی را مطرح کنند برای مسدود شدن این‌ها. به عنوان مثال تقاضای انتخابی بودن رئیس دانشگاه توسط خودِ دانشگاه، یعنی توسط گروهی متشکل از استادان، دانشجویان و کارمندان یک دانشگاه. هم در دانشگاه‌های سراسری و هم در دانشگاه آزاد. در این صورت حتی اگر هم به فرضی که شما گفتید یعنی امروز خواسته شود که از بدنۀ دانشجویی برای رودرروییِ جاسبی و هاشمی با احمدی نژاد استفاده شود اینها متوجه می‌شوند که باید چیزی هم به دانشجویان داده شود. که روشن می‌کند در فردای این دعوا، دانشگاه محیطی دموکراتیک‌تر خواهد شد. مثال دیگر اینکه خواسته شود سازمان‌های دانشجویی در کمیته‌های انضباطی نماینده با حق رأی داشته باشند. مثل اینکه کارگران در اروپا از طریق سندیکاهای‌شان در شورای تصمیم‌گیری کارخانه‌ها حضور می یابند. اینکه امروز تنها تظاهرات اعتراضی برپا شود کافی نیست. این که بشود بسیاری حوزه های غیردموکراتیک را هدف قرار داد نه تنها در زنده نگاه داشتن جنبش سبز موثر می تواند باشد بلکه هدف های قابل دسترس تری که با فضای دانشجویی نیز تطابق دارد طرح و دنبال می توان کرد. ضمن آن که هدف اصلی عمومی جامعه و پروژه ملی نیز به هر حال فراموش نخواهد شد. من چنین نقش هایی را برای تحکیم به علت آشنایی‌اش با ساختار دانشگاه قابل دسترس می دانم. لازم هم نیست که این خواسته‌ها لزوماٌ در راهپیمایی‌های عمومی مثل روز قدس یا 13 آبان مطرح شود، این حرف‌ها را می‌توان در تظاهراتی که در خود دانشگاه هست یا به صورت اعلامیۀ مکتوب گفت.


اما تحكیم وحدت امروز به نظر تشكل قدرتمندی برای ایفای چنین نقشی در تنظیم مناسبات جامعه دانشجویی با دیگر نیروهای سیاسی و مدنی نمی رسد، از یك سو انجمن های اسلامی كه در 4 سال اخیر به دلیل فشار دولت احمدی ن‍ژاد تضعیف شده اند و طبعا موقعیت دفتر تحكیم را تضعیف كرده اند و از طرف دیگر همچنان كه شما نیز در مقاله "جنبش دانشجویی بر جامعه دانشجویی" اشاره كردید این جنبش از اواخر دهه هفتاد به دلیل عدم درك درست از خواسته های جامعه دانشجویی از خاستگاه اصلی خود فاصله گرفته است. پرسش اینجاست كه آیا تحكیم اساسا در كوتاه یا میان مدت قادر است بار دیگر رهبری جنبش دانشجویی را بر عهده گیرد و چنین نقش هایی را عهده دار شود؟
امروز نیاز فعالان دانشجویی تحکیم و انجمنهای اسلامی، تطبیق شعارها، اهداف و مواضع خود با شرایط جدید سیاسی – اجتماعی کشور است. امروز جنبش سبز با کمپین انتخاباتی آقای موسوی متفاوت است. در شرایط پس از انتخابات موسوی و کروبی جایگاه و نقششان با پیش از انتخابات تغییر کرده است. امروز اصلاح طلبان حکومتی، دیگر آن جریان سیاسی پیشین نیستند که تحکیم در اوایل دهه هشتاد از اردوی آن ها خارج و به حق نقدهای جدی بر آن ها وارد می کرد. امروز آنها اصلا اصلاح طلب حکومتی دیگر نیستند. فعالان دانشجویی با توجه به این واقعیت که دیگر از فضای اصلاحات دوم خردادی خارج شده‌ایم و کشور و جامعه وارد فضای جنبش نوی دیگری شده است، باید بازبینی اساسی در نسبت خود با دیگر نیروهای سیاسی اجتماعی و گفتمان مسلط جامعه صورت بدهد و رابطه مناسبی با فضای سیاسی و اجتماعی جدید برقرار کند. واقعیت اساسی آن است که سیاست قدیمی مسدود شده است و در کنار آن سیاستِ جدیدی متولد شده است. تولد یک سیاست همیشه مردم‌سالارانه است. سیاست را مردم خلق می‌کنند و در آغاز همواره این پدیده، پدیده‌ای مردم‌سالارانه است. مسئله این است که چگونه از طرفی زیاده از حد بارِ این خلقت جدید نکنیم که نتواند آن را تحمل کند و زمین‌گیر شود و از طرف دیگر غفلتی هم نکنیم که این وجه مردم‌سالارانه هرز برود. این سوالی عمومی است که نه فقط در مقابل جنبش دانشجویی که در مقابل همه قرار دارد. شاید یکی از پاسخ‌ها به آن این باشد که سیاست جدید را فقط ناظر بر قدرت دولتی و یا حکومتی و متمرکز نبینیم. هر جا که قدرتی هست تلاش کنیم که راه‌های مردمسالارانه برای کنترل و هدایتش بیابیم. به فکر دموکراسی در دانشگاه باشیم، در نهادهای جامعه مدنی باشیم. برای این هم لازم نیست هر یک با پرچمی به تظاهرات عمومی بیاییم. آنجا محلی است که خلق کنندگان این سیاست جدید یکدیگر را در نقاط اشتراک‌شان پیدا می‌کنند، اما می‌توان در حوزه‌های محدودتری که هر یک فعالیت داریم به چگونگی دموکراتیزه کردنِ آن بیندیشیم و در تظاهراتی که محدود به همین فضاست راهکارهای آن را مطرح کنیم.

دوم خرداد فضایی برای عقل مداران گشود


دوشنبه ۹ شهريور ۱۳۸۸
فعل و انفعالات جبهه ملی در مصاحبه با علی هنری


جمعه ششم شهریور، 5 تن از اعضای جوان جبهه ملی با  انتشار بیانیه ای  جدایی خود را از این جبهه اعلام کردند. این در حالی است که کوروش زعیم چهره سرشناس این جبهه نیز که اینک در بازداشت به سر می برد، پیش ازاین از شورای رهبری جبهه ملی استعفا داده بود.با علی هنری، تحلیل گر سیاسی و از اعضای تحریریه فصل نامه "گفتگو" در این مورد سخن گفته ایم.به باور وی "تحول دوم خرداد و فضای اصلاح­طلبی عامی که بر جامعه سیاسی و فرهنگ سیاسی سایه افکند مجالی ایجاد کرد تا فضایی برای عمل میانه­روان و شنیدن صدای عقل­مداران باز شود. بنابراین این فضا عاملی شد تا میانه­روان و اندیشه­ورزان جبهه ملی که خود در ایجاد این فضای بیرونی مانند بسیاری دیگر از روشنفکران و اندیشه­ورزان نقش داشتند بتوانند در درون این سازمان سیاسی دست بالا را بگیرند."
این مصاحبه در پی می آید.

آقای هنری، پرویز ورجاوند از ماندگار ترین چهره های جبهه ملی ایران دو سال پیش درگذشت. کوروش زعیم هم چندی پیش از شورای مرکزی جبهه استعفا داد. هرمیداس باوند، سخنگوی جبهه ملی نیز چندیست سکوت کرده است و دو روز پیش هم پنج تن از اعضای جوان این جبهه با انتشار بیانیه­ای جدایی خود از جبهه ملی ایران را اعلام کردند. پرسش این است که در غیبت چهره های شناخته شده، امروز چه کسانی جبهه ملی را رهبری می کنند؟
رهبری جبهه ملی ایران بر مبنای اساسنامه اش با شورای رهبری آن است که 5 نفر هستند و کسانی که از این جبهه استعفا داده اند هیچ کدام عضو این شورا نبودند؛ تنها مرحوم ورجاوند در زمان حیاتش عضو این شورای رهبری بود که آن هم پس از فوت او، با استفاده از راهکارهایی که در اساسنامه پیش­بینی شده، غیبتش جبران شده است. پس پرسش شما را می­توان اینگونه پاسخ داد که جبهه ملی کما فی السابق از سوی شورای رهبری یا تقریبا همان اعضای پیشین خود رهبری می­شود. اما بنظرم پرسش شما از آن جهت درخور تامل است که چرا اعضایی که به واسطه حضور سیاسی و اجتماعی­شان در جامعه شناخته­شده­ترند و انتظار می­رود از رهبران فکری و تشکیلاتی این سازمان سیاسی باشند رسما دررهبری این جریان نیستند ویک به یک از دایره این جریان خارج می شوند یا منفعل به کنجی می­خزند؟ که پاسخ به این پرسش فرصتی طولانی را می­طلبد.

جبهه ملی در زمان مجلس ششم پس از بیش از یک دهه تصمیم به "کنش سیاسی" گرفت. برخی از اعضای این جبهه همچون مرحوم ورجاوند و دکتر هرمیداس باوند  تصمیم داشتند به عنوان نماینده ملت به پارلمان راه یابند، گرچه این افراد از سوی شورای نگهبان رد صلاحیت شدند اما بسیاری از جمله شما که در مقاله­ای به این موضوع پرداختید، آن را بهار سیاست ورزی این جبهه می دانند. از کنش های سیاسی این جبهه در سال های پس دوم خرداد 1376 و مواضع آن صحبت کنید.
تحول دوم خرداد و فضای اصلاح­طلبی عامی که بر جامعه سیاسی و فرهنگ سیاسی سایه افکند مجالی ایجاد کرد تا فضایی برای عمل میانه­روان و شنیدن صدای عقل­مداران باز شود. بنابراین این فضا عاملی شد تا میانه­روان و اندیشه­ورزان جبهه ملی که خود در ایجاد این فضای بیرونی مانند بسیاری دیگر از روشنفکران و اندیشه­ورزان نقش داشتند بتوانند در درون این سازمان سیاسی دست بالا را بگیرند. افرادی چون ورجاوند و باوند بدلیل این فضای سیاسی که پذیرای اندیشه­های میانه­روانه و دموکراتیک بود و به موجب ویژگی­های شخصی­شان چون جسارت، همت، هوشمندی و سابقه دانشگاهی­شان مورد توجه محافل دانشگاهی و مطبوعاتی به تبع آن سیاسی - اجتماعی قرار گرفتند و حرفهایشان شنوندگانی در قشر دانشگاهی و روشنفکری یافت و عملا آنان  به سخنگویان جبهه ملی بدل شدند. بدین ترتیب آن­ها توان این را دارا شدند که مواضع جبهه ملی را با مشی خود همسو کنند. بنابراین تا فضایی برای اندیشه­ورزی و کنشگری معتدل در جامعه مهیا بود، مواضع جبهه ملی حاصل تفوق نگاهی در درون آن بود که تعامل با دیگر نیروهای سیاسی و گفتگو با آنان، تغییرات گام به گام، تاکید بر گفتار ملی و دموکراتیک، تکیه بر منافع ملی از شاخصه­های آن بود. البته در این تحول درونی کنش­های تشکیلاتی از جمله تشکیل پلنوم سال 1382 و گردآوری گروهی از جوانان مستعد و فرهیخته حول پرویز ورجاوند ـ که اتفاقا برخی از مستعفیان جوان از همان گروه هستند ـ تشکیل جلسات منظم هفتگی یا برگزاری گردهم­آیی ها مناسبتی، تاثیر بسزایی، هم در بالادست شدن آنان در درون سازمان، هم ترویج گفتار معتدل و دموکراتیک ملی در بیرون داشت. مواضع سیاسی که از رهگذر این تغییرات داخلی و خارجی حادث شد از جمله شرکت فعال در ائتلاف ملی مذهبی ها در انتخابات مجلس ششم و شرکت در انتخابات ریاست جمهوری هشتم بود. اما به نظر می­رسد این روند نتوانست تکمیل شود و به راه خود ادامه دهد و اکنون متوقف شده­است.

دلایل اصلی این روند را چگونه ارزیابی می کنید؟ در واقع این اعتقاد وجود دارد که مرگ آقای ورجاوند که فعال ترین عضو این تشکل سیاسی بود به نوعی جبهه ملی را از درون خالی کرد. آیا شما این را تایید می کنید؟
به باور من مرگ ورجاوند به کم رنگ شدن آن گفتاری انجامید که قادر بود این سازمان سیاسی را که سابقه­ چند دهه­ای از اعتدال و مشی دموکراتیک دارد، به جایگاه اصلی خود بازگرداند. البته مرگ ورجاوند باعث شد دیگر جلسات جوانان جبهه ملی بطور منظم پیشین برگزار نشود یا مناسبات سالیانه یا بی رمق برگزار شود یا اصلا برگزار نشود و انتشار نشریه سازمانی پیام جبهه ملی به انتشار چند شماره محدود شود. نشریه­ای که از زمانی که ورجاوند مسئولیت آن را برعهده داشت تا مرگ ایشان هر دو هفته یکبار تقریبا بدون توقف منتشر می­شد. اما به نظرم مهمترین ضربه­ای که مرگ ورجاوند به این جریان سیاسی زد همان کم رنگ شدن گفتار معتدل و عقل­گراست که منجر به کنش­های سیاسی موثر می­شد. با فوت ورجاوند بیشتر شواهد نشان از قوت­گیری جریانی دارد که با ترسیم اهداف دور از دسترس، بدون ارائه مسیری روشن برای رسیدن به آن اهداف و برپایه ادبیات و شعارهای تاریخ مصرف گذشته جبهه را به بی عملی می­کشاند.

آیا اصولا گره خوردن  کنش های سیاسی یک جبهه سیاسی با نقش آفرینی و کاریزمای فردی چون ورجاوند خود نشانه ضعف این جبهه سیاسی نبود؟ خود مرحوم ورجاوند آیا از این امر آگاه بود؟ آیا در زمان حیات ایشان تلاشی برای روح بخشیدن به جبهه ملی با عضو گیری و دیگر راه های مدرن سیاسی انجام شد یا خود نیز از شرایط آن زمان جبهه و کاریزمای بی حد خود راضی بود؟
نخست باید بگویم که اثرگذاری ورجاوند را نمی­توان به کاریزمای او محدود کرد. ورجاوند دارای ویژگی های مثبت بسیاری بود که او را شاخص می­کرد و البته همان­طور که پیش از این گفتم دلیل اثرگذاری اش را هم نمی­توان تنها به خودش و عوامل درون جبهه اختصاص داد بلکه مجموعه عوامل داخلی و خارجی ای بود که نقش­آفرینی او در جبهه را اثربخش ­کرده­بود. دوم آنکه اصولا تقلیل دلایل ضعف­های جبهه ملی به فقدان یک یا چند نفر، هرچند اثرگذار ما را در ریشه­یابی مشکلات و ضعف­های این جریان گمراه می کند. در زمان حیات مرحوم ورجاوند هم تلاش­های بسیاری در بقول شما روح­بخشیدن به جبهه ملی صورت­گرفت. از جمله ورود نیروهای سیاسی جوان به شورای مرکزی جبهه ملی از طریق به رسمیت شناخته شدن برخی سازمان­های سیاسی جوان یا برگزاری اولین پلنوم جبهه ملی پنجم ولی همه این­ها به تغییری نهادینه و موثر منجر نشد.

چرا جبهه ملی در سالیان اخیر با مشکل عضو گیری مواجه بوده است؟
عضوپذیری جبهه ملی مانند بسیاری از نیروهای سیاسی داخلی است و این جبهه هم قادر نیست بصورت گسترده هواداران خود را سازمان­دهی کند. به ویژه که جبهه ملی ایران بواسطه حکمی در دهه شصت مرتد شناخته شده­است؛یعنی اصولا جریان سیاسی سکولار با ویژگی­های ارزشی جبهه ملی آسیب­پذیری بسیاری در مقابل قدرت دارد. بعنوان مثال اعضای جبهه ملی که در انتخابات مجلس سال 1378 ثبت­نام شدند نه توسط شورای نگهبان بلکه توسط شورای نظارت وزارت کشور رد صلاحیت شدند و حتی همین الان و در فضای کنونی وقتی کورش زعیم مانند بسیاری دیگر دستگیر می­شود در سایت نوروز نام زعیم در کنار بسیاری نام­های دیگر بازداشت شدگان به چشم نمی­خورد. منظورم این است که حمایت سیاسی و اجتماعی از این جریان و اعضای آن بسیار محدود است که این هزینه فعالیت سیاسی در این حزب را افزایش می­دهد و با عضوگیری­های علنی و تحرکات میدانی بخشی از حکومت که مترصد چنین فرصت هایی است اعضای این حزب را به زیر تیغ خود خواهد برد. اما اگر از بابت گفتاری و ادبیات سیاسی و گاه کنش سیاسی بحث در پیله تنیده شدن را مطرح کنید، می­تواند درست باشد و البته با کم­رنگ شدن همان جریان داخلی این حالت بیشتر بر جبهه مستولی خواهد شد.

کمی راجع به سازوکار انتخابات درونی این جبهه و خصلت های دموکراتیک – یا غیر دموکراتیک- آن توضیح دهید.
بر مبنای اساسنامه، جبهه ملی از احزاب و سازمان­هایی تشکیل یافته­است که این احزاب و سازمان­ها بر اساس تعداد اعضای خود می­توانند نماینده به پلنوم دوره­ای بفرستند. نمایندگانی از شهرستان­ها هم به همین ترتیب برای حضور در پلنوم انتخاب می­شوند. پلنوم جبهه ملی محلی است برای انتخاب اعضای حدودا چهل نفره شورای مرکزی جبهه ملی که شورای رهبری و اجرایی از این میان با رای­گیری انتخاب می شوند. سازمان تشکیلات هم نقش نظارتی بر عملکرد سازمان­های دیگر دارد. این ساختار به نظر خاصیتی دموکراتیک به این سازمان می­دهد که تا حدی هم هست. اما گاه ضعیف شدن فرهنگ دموکراتیک اعضا و درون سازمان، ضعف در نحوه اجرای این سازکارهای دموکراتیک و همچنین تحول نیافتن آن با خواست های روز این سازمان را به سوی سازمانی غیردموکراتیک می­کشاند. ضمن آنکه از ضعف­های عمده این سازمان نامشخص بودن دوره برگزاری پلنوم آن و یا انتخاب اعضای شوراهای رهبری و اجرایی آن است که این خود به تنهایی رکن رکین دموکراسی یعنی تواتر مشخص مورد آزمون قرار گرفتن به قدرت نشستگان را به طور جدی نقض می­کند.

برگردیم به استعفای 5 نفر از جوانان موثر و نامی جبهه ملی. آنان در بیانیه خود از هسته ای چند نفره نام برده اند که به اصول سیاسی محمد مصدق ارادتی ندارند. شما می توانید تفسیری از آرای این دوستان پیرامون اصول سیاسی دکتر مصدق ارائه دهید؟
بکاربردن اعتقاد یا التزام به اصول سیاسی مصدق به عنوان محک ارزیابی، از آن ابزارهایی است که بیشتر به کار سنتی­ها و میانسالان جبهه ملی برای دفع مخالفان می­آید. جای تعجب است که جوان­ها و اندیشه­های نو این جبهه هم پاگیر این ادبیات می­شوند. اصولا این عبارت کلی از آن دست عباراتی است که اگر بدرستی درجایی تبیین نشده­باشد و به گفتار غالبی بدل نگشته­باشد که وفاقی بر سر فهم آن باشد، عبارتی خواهد شد که هر کس از ظن خود یار آن می­شود و اتفاقا در این مورد خاص باسابقه­ها و عمدتا سنتی­ها بهترین استفاده  را از آن می­توانند بکنند و خود را عین راه مصدق بدانند که گاه همگامی­های معاصری هم با او داشته­اند یا فعالیت سیاسی­شان بیشتر نزدیک به دوره مصدق بوده­است و این خود حربه ای خواهد شد برای پس راندن اندیشه­های نو و افراد جوان. بهتر بود مستعفیان از عبارات شناخته­تر شده یا تعاریفی نزدیک­تر یا ملموس­تر استفاده می­کردند. ضمن آنکه با سر زدن به سایت­های منتسب به این جریان سیاسی و دنبال کردن نوشته­ها و تکذیبیه­های دو سوی جریان می­توان حدس زد منظور این دوستان از هسته چند نفره یا "از ما بهتران" چه کسانی است ولی بهتر آن است منظور آنان از خودشان پرسیده شود. به باور من آنان باید خارج از پرده پوشی­های معمول که اتفاقا از سنت­های غیردموکراتیک است از آنان نام ببرند یا نقش آنان را حداقل بازگو کنند. هرچند این کار شاید دشوار بنماید ولی فراموش نباید کرد سیاست دموکراتیک عرصه شفافیت است.

اساسا راه های برون رفت جبهه ملی از بحران کنونی را چه می دانید؟
به باور من حیات سیاسی جبهه ملی سال­هاست که بر روی لبه تیغ قرار گرفته ولی متاسفانه امروز مشکل اینجاست که جنبش سبز نیاز به یک نیروی سیاسی دموکرات سکولار ملی دارد که قادر باشد مطالبات بخشی از جامعه را نمایندگی کند. چرا که نیاز امروز تقویت، ایجاد و تحکیم جریان­های سیاسی دموکرات سکولار است که تاکنون به دلایل مختلف جایشان درعرصه سیاسی خالی بوده­است. جبهه ملی هرچند نامی است که دارای بار مثبت تاریخی است که به حق در دوره­ای نقشی کم نظیر در جامعه و ساختار سیاسی ایران داشته­، اما این گفتار، منش و دیدگاه نمی­تواند در انحصار معدود افراد خاصی قرار گیرد. به باور من عناصر یک نگاه ملی مدرن دموکراتیک را می­توان در هر جریان دیگری ایجاد کرد و پی­جست. اگر ساختار جبهه ملی این اجازه را نمی­دهد یا ظرفیت تغییرات مناسب را ندارد هر ظرف دیگری را می­توان برای حفظ و رشد و پویایی گفتارهای ملی و دموکراتیک ساخت و پرورش داد.