علی هنری
منبع: جمهوری خواهی
جنبش اعتراضی ای که پس از انتخابات خرداد به حرکت در آمد، پدیده ای بیسابقه در تاریخ سیاسی کشورمان بود. از این رو هم توصیف و تحلیل آن دشوار می نماید و هم شناختنِ آن به صِرف مقایسه اش با سایر خیزش های مردمی در تاریخ معاصر ایران یعنی به عنوان مثال حرکتی که به انقلاب 22 بهمن 57 انجامید، میسر نخواهد بود.
رجوع به نمونه های متأخر خارجی نیز که از جهاتی تشابهاتی با این پدیده داشته اند، به دلیل وجود اختلافات عمیق در شرایط اجتماعی و سیاسی آن کشورها با ایران چندان آموزنده نیست. به ویژه آنکه شتاب تحولات در کشور چنان است که فرصت مطالعات تطبیقی را از تحلیلگران گرفته است. با این همه به نظر می رسد که از میان ده ها و صدها پرسشی که می توان برای درک بهتر پدیدة جنبش سبز پیش کشید تعدادی از اهمیتی بیشتری برخورداند. ار آن جمله است مباحثی که از همان آغاز در مورد رهبری جنبش و اهمیت آن در بسامان رسیدن آن مطرح شد. بحث هم بر سر وجود یا عدم رهبری بود، هم بر سر تعدد یا یکی بودنش و هم بر سر وظائفی که بر دوش این رهبر یا رهبران احتمالی قرار داشت. در این نوشته پس از ارائة نقدی بر چگونگی طرح این مسئله در آغاز شکلگیری جنبش، به ارزیابی وضعیت فعلی پرداخته و از طریق دسته بندی انواع رهبری ها در این نوع از جنبش های سیاسی-اجتماعی به حوزه هایی که در آن هر یک از این انواع اهمیت دارند اشاره خواهم کرد.
رهبر نمادین
کسانی که هنگام برآمدنِ جنبش سبز سعی کردند بر مبنای نظریه کلاسیک جنبش های اجتماعی و بسیج سیاسی تحلیل و توصیفی از آن ارائه دهند، بر پایة سه عنصر کلیدی در این نظریه، یعنی عناصر رهبری، سازماندهی و ایدئولوژی به بررسی این جنبش پرداختند. این افراد با تأکید بر عدم حضورِ پررنگ رهبری و البته سازماندهی و ایدئولوژی در جنبش سبز، حکم بر شکست قریب الوقوع آن دادند. همچنین عدة زیادی نیز بدون ارجاع به ساز و کارِ نظری و فقط به صِرف مقایسة این جنبش با نزدیکترین خیزش سیاسی در کشور و مقایسه نقش آیت الله خمینی با نقش موسوی و کروبی و در نبود دستورالعمل های روزانه بهویژه در مواقع حساس، بحث سردرگمی جنبش را پیش کشیدند. اما پس از گذشت زمان نسبتاً کوتاهی معلوم شد که هم پیشبینیِ شکست جنبش به علت نبودِ رهبری فرهمند یا مقتدر نقش برآب است و هم ادامه تجمعات موفق خیابانی دغدغه سردرگمی و بی هدفی را بی رنگ کرد.
واقعیت آن است که نگاهی به وقایع هفت ماه گذشته نشان میدهد که معترضان، موسوی و کروبی را نه به عنوان رهبران فرهمند بلکه به منزلة نمادهای جنبش سبز در تظاهرات و کنش های خود مورد استفاده قرار دادند و به این معنا در کمتر کنش جمعیشان منتظر برنامه ها یا دستورالعمل های رهبران ماندند. این امر چندان واضح بود که خود موسوی نیز در بیانیه هفدهم اش به آن اشاره کرد و گفت که مردم در روز عاشورا بدون بیانیة او و دیگران به صحنه آمدند. اما اگر مردم منتظر فراخوان رهبران برای حضور در خیابان نمی شوند، باید پرسید که تظاهرات خیابانی چگونه شکل میگیرد و پویایی و زندگی جنبش چگونه ادامه مییابد؟ باید گفت تظاهرات خیابانی و تجمعات گسترده امکان ظهور خودبخودی و خودانگیخته را دارند. انگیزه دستیابی به منفعت عمومی (در اینجا رسیدن به دموکراسی)، باور به اینکه کنش تک تک افراد مؤثر است، انگیزه های اخلاقی و اجتماعی از مهمترین دلایلی هستند که هر شهروند آزادیخواه را بالقوه به فعالِ جنبش سبز تبدیل میکند. و می توان گفت که تقریباً تنها عامل تردید برای مشارکت، هزینه سرکوب است. به همین دلیل است که جنبش سبز ترجیح می دهد در مناسبت های تقویمی ای به خیابان بیاید که احتمال میرود تعداد بالایی از مردم در صحنه حضور یابند و به تبع آن هزینه سرکوب کاهش یابد.
واضح است که این تحلیل ابداً مدعی بی اهمیت بودنِ نقش رهبران در جنبش نیست بلکه توضیحی است دربارة نقش نمادین رهبری در جنبش سبز. رهبران در بستر این جنبش، در حوزه های دیگری و به صورت های دیگر نقش آفرینی میکنند که در خطوط بعد به توضیح آن می پردازم.
رهبر سیاسی
جنبش سبز با یک خواست تقریباً مشخص سیاسی یعنی پذیرش وجود تقلب گسترده در انتخابات از طرف دولت به منصة ظهور رسید و بلافاصله خود را با یک خواست سیاسی عمومیِ جامعه یعنی دموکراسی پیوند زد. این رویداد با دوره ای همزمان شد که آنتاگونیسم نخبگان سیاسی در بالاترین درجه خود بعد از سال های اولیة دهة 60 قرار داشت. وجود آنتاگونیسم در درون نخبگان حاکم و اعتراضات گستردة مردمی به بحرانی سیاسی انجامید که مانند هر بحران سیاسی دیگری باید راه حل خود را در حوزه سیاست بیابد. مسلماً حضور خیابانیِ قوی و مستمر باعث خواهد شد که راه حل سیاسی مذکور به خواستههای جنبش سبز نزدیکتر باشد. اما این حضور به خودی خود امکانات لازم برای حل و فصل مساله سیاسی را فراهم نخواهد کرد. حوزه سیاست نیاز به برقراری گفت و گو میان نمایندگان طرفین رویارویی دارد. بنابراین جنبش سبز نیز به نمایندگان سیاسی ای نیاز دارد که خواست های این جنبش را مطرح و به کرسی نشاندن آن را پیگیری کنند. میرحسین موسوی در بیانیة هفدهمش کاندیدای ایفای چنین نقشی شد. او خود را در مقام سخنگوی سیاسی جنبش قرارداد و از زبان وی راهکارهای مشخصی را برای خروج از بحران پیشنهاد شد. رویکرد مثبت اکثر سازمان های سیاسیِ تشکیل دهنده و هوادار جنبش سبز به این اعلامیه و نیز پذیرش آن از سوی اغلب نخبگان سیاسی و فرهنگی به معنیِ این بود که جنبش سبز کاندیداتوری موسوی را برای به عهده گرفتن رهبری اش پذیرفت و به او اعتماد کرد که به نام وی با اقتدارگرایان مذاکره کند. پیش از این، جای این نقش خالی مانده بود؛ هرچند بسیاری تلاش کردهبودند تا بر این صندلی خالی بنشینند.
رهبری نمادین لزوماً با رهبری سیاسی یکی نیست، طی یکی دو ماه آغاز جنبش موسوی و کروبی رهبران نمادین جنبش بودند، اما این هاشمی بود که تلاش میکرد با پیش کشیدن راه حل سیاسی برای حل بحران در مقام رهبر سیاسیِ آن ظاهر شود. جالب توجه اینکه پیشنهاد هاشمی برای ایفای این نقش با خوشبینی از سوی رهبران نمادین جنبش سبز همراه بود و در واقع این اقتدارگرایان بودند که مانع از آن شدند که او بتواند این نقش را ایفا کند. اما اکنون رهبر نمادین جنبش و رهبر سیاسی آن در یک نفر جمع شده اند و این باعث می شود که این رهبری در موقعیت بهتری برای مذاکره قرار داشته باشد.
اما درشرایطی که جنبش دارای رهبر نمادین است و به شکل خودگردان حضور خیابانی را ادامه میدهد و رهبر سیاسی مقتدری نیز دارد که به پشتوانه حضور جنبش میتواند به چانی زنی سیاسی بپردازد، آیا می توان دیگر نگرانی ای از موفقیت آن نداشت؟ مسلماً چنین نیست. در واقع، هر چند برآمدن موسوی به عنوان رهبر جنبش سبز بر قدرت این جنبش از نقطه نظر سیاسی افزوده است اما مسئلة جدیدی را نیز به مسائل جنبش اضافه کرده است. مسئلهای به نام هماهنگی رهبر جنبش با بدنة آن. مسئله ای که در فقدان تشکیلات منسجم میتواند پیچیده تر از معمول نیز باشد. در اینجاست که نقشی دیگر و لزوم نوعی دیگر از رهبریت بروز مییابد.
پارادایم های راهبردی و رهبری پارادایم ها
در بحثِ چگونگی ارتباط میان بدنة جنبش و رهبری آن، نظربه سیستمهای خودگردان میتواند به یاری گرفته شود تا به فهم عمیق تری از نیازهای آیندة جنبش سبز برسیم. در این ساختار نظری، یک سیستم خودسامان سیستمی است که در آن افراد نسبت به محیط اطراف خود واکنشی یکسان و نسبتاً ساده دارند. اما مجموع واکنش های افراد در سطح خرد، پدیده نسبتاً ویژه و پیچیده ای را در سطح کلان بوجود می آورد. این سیستمها نه نیازی به رهبری دارند و نه نیاز به دستورالعمل و شکلهای از پیش تعریف شده و نه نیاز به ایدئولوژی خاص. بیشترین سهم در بروز پدیده را محیط اطراف دارد و افرادی که به طور یکسان نسبت به آن واکنش نشان می دهند. می توان مثال های متنوع بی شماری از سیستم های خودسامان در جوامع انسانی برشمرد. در اینجا به ذکر یک مثال اکتفا میکنیم. تفکیک های منطقه ای در کلان شهرها پدیدة نسبتاً پیچیده ای است که می توان آن را از طریق نظریة سیستم های خودسامان فهم کرد. افراد تک به تک، به دلایل بعضاً مشترک و بعضاً متفاوت -اما به هر حال حاکی از نارضایی- به ترک محل زندگیشان و رفتن به محله ای در شهر که در آن احساس رضایت بیشتری میکنند اقدام می نمایند. این رفتار ساده افراد در سطح خرد، به تفکیک های بسیار سخت شهری در سطح کلان منجر می شود. تفکیک محله های سیاه ها از سفیدها در آمریکا یا ارامنه در تهران و اصفهان با همین روش تعریف پذیر است. این پدیده نه رهبری ای دارد و نه افراد جامعه تمایل به پدیدآوردن چنین تفکیک هایی دارند. گویی دستورالعمل های نانوشته یا پارادایمی وجود دارد که فرد را در اینکار رهبری یا راهنمایی می کند. سهم عمده را در این تصمیم گیری محیط اطراف تعیین می کند. به عبارت دیگر مجموعه ای از ارزش ها، تعاریف، آرزوها، امیال و امکانات بر تک تک افراد چنان تأثیر می گذارد که آنها رفتار مشابهی انجام می دهند. و این بدون آنکه میان آن پارادایم راهبردی یا آن چیز یا کسی که نقش رهبر را ایفا میکند و این افراد ارتباطی تشکیلاتی برقرار باشد. به عبارت دیگر، چنانچه نخبگان سیاسی و رهبری جنبش بتوانند این پارادایم ها را به پارادایم فرادست تبدیل کنند، آن وقت ارتباط میان رهبری جنبش و بدنه حفظ خواهدشد. اینکه رهبر جنبش مسیرهای راهپیمایی ها را تعیین کند نه شدنی است نه نیاز تظاهرات، اما این که تلاش کند با بیانیه های خود مسیر رسیدن به دموکراسی را روشن کند، اینکه نخبگان جامعه، اعم از روشنفکران، کنشگران سیاسی و اجتماعی بر ارزش های مسالمت جویانه، مدارا، تساهل، تکثر و غیره همواره تأکید داشته باشند محیط را به شکلی تنظیم میکند که واکنش یکایک مشارکت کنندگان خود به خود هم در جهت تقویت رهبری سیاسی آن گام بر میدارد و هم در جهت نیل به مقصدی که جنبش برای رسیدن به آن به پا خاسته است.
در این باره:
هنری، علی. جنبش سبز و شفافیت در نقش رهبران. سایت گذار
منبع: جمهوری خواهی
جنبش اعتراضی ای که پس از انتخابات خرداد به حرکت در آمد، پدیده ای بیسابقه در تاریخ سیاسی کشورمان بود. از این رو هم توصیف و تحلیل آن دشوار می نماید و هم شناختنِ آن به صِرف مقایسه اش با سایر خیزش های مردمی در تاریخ معاصر ایران یعنی به عنوان مثال حرکتی که به انقلاب 22 بهمن 57 انجامید، میسر نخواهد بود.
رجوع به نمونه های متأخر خارجی نیز که از جهاتی تشابهاتی با این پدیده داشته اند، به دلیل وجود اختلافات عمیق در شرایط اجتماعی و سیاسی آن کشورها با ایران چندان آموزنده نیست. به ویژه آنکه شتاب تحولات در کشور چنان است که فرصت مطالعات تطبیقی را از تحلیلگران گرفته است. با این همه به نظر می رسد که از میان ده ها و صدها پرسشی که می توان برای درک بهتر پدیدة جنبش سبز پیش کشید تعدادی از اهمیتی بیشتری برخورداند. ار آن جمله است مباحثی که از همان آغاز در مورد رهبری جنبش و اهمیت آن در بسامان رسیدن آن مطرح شد. بحث هم بر سر وجود یا عدم رهبری بود، هم بر سر تعدد یا یکی بودنش و هم بر سر وظائفی که بر دوش این رهبر یا رهبران احتمالی قرار داشت. در این نوشته پس از ارائة نقدی بر چگونگی طرح این مسئله در آغاز شکلگیری جنبش، به ارزیابی وضعیت فعلی پرداخته و از طریق دسته بندی انواع رهبری ها در این نوع از جنبش های سیاسی-اجتماعی به حوزه هایی که در آن هر یک از این انواع اهمیت دارند اشاره خواهم کرد.
رهبر نمادین
کسانی که هنگام برآمدنِ جنبش سبز سعی کردند بر مبنای نظریه کلاسیک جنبش های اجتماعی و بسیج سیاسی تحلیل و توصیفی از آن ارائه دهند، بر پایة سه عنصر کلیدی در این نظریه، یعنی عناصر رهبری، سازماندهی و ایدئولوژی به بررسی این جنبش پرداختند. این افراد با تأکید بر عدم حضورِ پررنگ رهبری و البته سازماندهی و ایدئولوژی در جنبش سبز، حکم بر شکست قریب الوقوع آن دادند. همچنین عدة زیادی نیز بدون ارجاع به ساز و کارِ نظری و فقط به صِرف مقایسة این جنبش با نزدیکترین خیزش سیاسی در کشور و مقایسه نقش آیت الله خمینی با نقش موسوی و کروبی و در نبود دستورالعمل های روزانه بهویژه در مواقع حساس، بحث سردرگمی جنبش را پیش کشیدند. اما پس از گذشت زمان نسبتاً کوتاهی معلوم شد که هم پیشبینیِ شکست جنبش به علت نبودِ رهبری فرهمند یا مقتدر نقش برآب است و هم ادامه تجمعات موفق خیابانی دغدغه سردرگمی و بی هدفی را بی رنگ کرد.
واقعیت آن است که نگاهی به وقایع هفت ماه گذشته نشان میدهد که معترضان، موسوی و کروبی را نه به عنوان رهبران فرهمند بلکه به منزلة نمادهای جنبش سبز در تظاهرات و کنش های خود مورد استفاده قرار دادند و به این معنا در کمتر کنش جمعیشان منتظر برنامه ها یا دستورالعمل های رهبران ماندند. این امر چندان واضح بود که خود موسوی نیز در بیانیه هفدهم اش به آن اشاره کرد و گفت که مردم در روز عاشورا بدون بیانیة او و دیگران به صحنه آمدند. اما اگر مردم منتظر فراخوان رهبران برای حضور در خیابان نمی شوند، باید پرسید که تظاهرات خیابانی چگونه شکل میگیرد و پویایی و زندگی جنبش چگونه ادامه مییابد؟ باید گفت تظاهرات خیابانی و تجمعات گسترده امکان ظهور خودبخودی و خودانگیخته را دارند. انگیزه دستیابی به منفعت عمومی (در اینجا رسیدن به دموکراسی)، باور به اینکه کنش تک تک افراد مؤثر است، انگیزه های اخلاقی و اجتماعی از مهمترین دلایلی هستند که هر شهروند آزادیخواه را بالقوه به فعالِ جنبش سبز تبدیل میکند. و می توان گفت که تقریباً تنها عامل تردید برای مشارکت، هزینه سرکوب است. به همین دلیل است که جنبش سبز ترجیح می دهد در مناسبت های تقویمی ای به خیابان بیاید که احتمال میرود تعداد بالایی از مردم در صحنه حضور یابند و به تبع آن هزینه سرکوب کاهش یابد.
واضح است که این تحلیل ابداً مدعی بی اهمیت بودنِ نقش رهبران در جنبش نیست بلکه توضیحی است دربارة نقش نمادین رهبری در جنبش سبز. رهبران در بستر این جنبش، در حوزه های دیگری و به صورت های دیگر نقش آفرینی میکنند که در خطوط بعد به توضیح آن می پردازم.
رهبر سیاسی
جنبش سبز با یک خواست تقریباً مشخص سیاسی یعنی پذیرش وجود تقلب گسترده در انتخابات از طرف دولت به منصة ظهور رسید و بلافاصله خود را با یک خواست سیاسی عمومیِ جامعه یعنی دموکراسی پیوند زد. این رویداد با دوره ای همزمان شد که آنتاگونیسم نخبگان سیاسی در بالاترین درجه خود بعد از سال های اولیة دهة 60 قرار داشت. وجود آنتاگونیسم در درون نخبگان حاکم و اعتراضات گستردة مردمی به بحرانی سیاسی انجامید که مانند هر بحران سیاسی دیگری باید راه حل خود را در حوزه سیاست بیابد. مسلماً حضور خیابانیِ قوی و مستمر باعث خواهد شد که راه حل سیاسی مذکور به خواستههای جنبش سبز نزدیکتر باشد. اما این حضور به خودی خود امکانات لازم برای حل و فصل مساله سیاسی را فراهم نخواهد کرد. حوزه سیاست نیاز به برقراری گفت و گو میان نمایندگان طرفین رویارویی دارد. بنابراین جنبش سبز نیز به نمایندگان سیاسی ای نیاز دارد که خواست های این جنبش را مطرح و به کرسی نشاندن آن را پیگیری کنند. میرحسین موسوی در بیانیة هفدهمش کاندیدای ایفای چنین نقشی شد. او خود را در مقام سخنگوی سیاسی جنبش قرارداد و از زبان وی راهکارهای مشخصی را برای خروج از بحران پیشنهاد شد. رویکرد مثبت اکثر سازمان های سیاسیِ تشکیل دهنده و هوادار جنبش سبز به این اعلامیه و نیز پذیرش آن از سوی اغلب نخبگان سیاسی و فرهنگی به معنیِ این بود که جنبش سبز کاندیداتوری موسوی را برای به عهده گرفتن رهبری اش پذیرفت و به او اعتماد کرد که به نام وی با اقتدارگرایان مذاکره کند. پیش از این، جای این نقش خالی مانده بود؛ هرچند بسیاری تلاش کردهبودند تا بر این صندلی خالی بنشینند.
رهبری نمادین لزوماً با رهبری سیاسی یکی نیست، طی یکی دو ماه آغاز جنبش موسوی و کروبی رهبران نمادین جنبش بودند، اما این هاشمی بود که تلاش میکرد با پیش کشیدن راه حل سیاسی برای حل بحران در مقام رهبر سیاسیِ آن ظاهر شود. جالب توجه اینکه پیشنهاد هاشمی برای ایفای این نقش با خوشبینی از سوی رهبران نمادین جنبش سبز همراه بود و در واقع این اقتدارگرایان بودند که مانع از آن شدند که او بتواند این نقش را ایفا کند. اما اکنون رهبر نمادین جنبش و رهبر سیاسی آن در یک نفر جمع شده اند و این باعث می شود که این رهبری در موقعیت بهتری برای مذاکره قرار داشته باشد.
اما درشرایطی که جنبش دارای رهبر نمادین است و به شکل خودگردان حضور خیابانی را ادامه میدهد و رهبر سیاسی مقتدری نیز دارد که به پشتوانه حضور جنبش میتواند به چانی زنی سیاسی بپردازد، آیا می توان دیگر نگرانی ای از موفقیت آن نداشت؟ مسلماً چنین نیست. در واقع، هر چند برآمدن موسوی به عنوان رهبر جنبش سبز بر قدرت این جنبش از نقطه نظر سیاسی افزوده است اما مسئلة جدیدی را نیز به مسائل جنبش اضافه کرده است. مسئلهای به نام هماهنگی رهبر جنبش با بدنة آن. مسئله ای که در فقدان تشکیلات منسجم میتواند پیچیده تر از معمول نیز باشد. در اینجاست که نقشی دیگر و لزوم نوعی دیگر از رهبریت بروز مییابد.
پارادایم های راهبردی و رهبری پارادایم ها
در بحثِ چگونگی ارتباط میان بدنة جنبش و رهبری آن، نظربه سیستمهای خودگردان میتواند به یاری گرفته شود تا به فهم عمیق تری از نیازهای آیندة جنبش سبز برسیم. در این ساختار نظری، یک سیستم خودسامان سیستمی است که در آن افراد نسبت به محیط اطراف خود واکنشی یکسان و نسبتاً ساده دارند. اما مجموع واکنش های افراد در سطح خرد، پدیده نسبتاً ویژه و پیچیده ای را در سطح کلان بوجود می آورد. این سیستمها نه نیازی به رهبری دارند و نه نیاز به دستورالعمل و شکلهای از پیش تعریف شده و نه نیاز به ایدئولوژی خاص. بیشترین سهم در بروز پدیده را محیط اطراف دارد و افرادی که به طور یکسان نسبت به آن واکنش نشان می دهند. می توان مثال های متنوع بی شماری از سیستم های خودسامان در جوامع انسانی برشمرد. در اینجا به ذکر یک مثال اکتفا میکنیم. تفکیک های منطقه ای در کلان شهرها پدیدة نسبتاً پیچیده ای است که می توان آن را از طریق نظریة سیستم های خودسامان فهم کرد. افراد تک به تک، به دلایل بعضاً مشترک و بعضاً متفاوت -اما به هر حال حاکی از نارضایی- به ترک محل زندگیشان و رفتن به محله ای در شهر که در آن احساس رضایت بیشتری میکنند اقدام می نمایند. این رفتار ساده افراد در سطح خرد، به تفکیک های بسیار سخت شهری در سطح کلان منجر می شود. تفکیک محله های سیاه ها از سفیدها در آمریکا یا ارامنه در تهران و اصفهان با همین روش تعریف پذیر است. این پدیده نه رهبری ای دارد و نه افراد جامعه تمایل به پدیدآوردن چنین تفکیک هایی دارند. گویی دستورالعمل های نانوشته یا پارادایمی وجود دارد که فرد را در اینکار رهبری یا راهنمایی می کند. سهم عمده را در این تصمیم گیری محیط اطراف تعیین می کند. به عبارت دیگر مجموعه ای از ارزش ها، تعاریف، آرزوها، امیال و امکانات بر تک تک افراد چنان تأثیر می گذارد که آنها رفتار مشابهی انجام می دهند. و این بدون آنکه میان آن پارادایم راهبردی یا آن چیز یا کسی که نقش رهبر را ایفا میکند و این افراد ارتباطی تشکیلاتی برقرار باشد. به عبارت دیگر، چنانچه نخبگان سیاسی و رهبری جنبش بتوانند این پارادایم ها را به پارادایم فرادست تبدیل کنند، آن وقت ارتباط میان رهبری جنبش و بدنه حفظ خواهدشد. اینکه رهبر جنبش مسیرهای راهپیمایی ها را تعیین کند نه شدنی است نه نیاز تظاهرات، اما این که تلاش کند با بیانیه های خود مسیر رسیدن به دموکراسی را روشن کند، اینکه نخبگان جامعه، اعم از روشنفکران، کنشگران سیاسی و اجتماعی بر ارزش های مسالمت جویانه، مدارا، تساهل، تکثر و غیره همواره تأکید داشته باشند محیط را به شکلی تنظیم میکند که واکنش یکایک مشارکت کنندگان خود به خود هم در جهت تقویت رهبری سیاسی آن گام بر میدارد و هم در جهت نیل به مقصدی که جنبش برای رسیدن به آن به پا خاسته است.
در این باره:
هنری، علی. جنبش سبز و شفافیت در نقش رهبران. سایت گذار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر